ملا حسنی در کانادا |
-------------------
------------------- -------------------
------------------- اشتراک در
|
چهارشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۵
|
●
|
___________________________________________________________________________________________________خنگعلی و بوق دوچرخه: (اگرچه عهد کرده بودم در مورد انتخابات جاری چيزی نگويم تا بهانهای بدست خنگعلیها ندهم که رای نياوردنشان را به گردن تحريمیها نياندازند ولی امروز به اين نکته فکر ميکردم که مجلس خبرگان مهمتر است يا شورای شهر؟ و آنهم نه شورای شهرهای سراسر ايران بلکه فقط تهران! از کجا به کجا رسيدهاند؟... بگذريم. خدا يک جو عقل به بعضیها بدهد و يک پول درست و حسابی به من) يکی بود يکی نبود. دو تا دوست بودند بنامهای زورعلی و خنگعلی. اين دوتا يک مدتی با هم رفيق بودند ولی بخاطر يک دوچرخه رابطه شان خراب شد. ماجرا از اينجا شروع شد که يکروز اين دوتا رفيق مشغول بازی بودند چشمشان به يک دوچرخه بیصاحب افتاد. فوری پريدند و سوار آن شدند و در يک چشم بهم زدن آنرا صاحب شدند. کمی که دور شدند سر و کله صاحب بيچاره دوچرخه پيدا شد و هرچه داد و بيداد کرد عهده انها نيامد. آنها ميگفتند: زکی! اين دوچرخه خودمان است. مادام العمر سوارش ميشيم. اصلا اين موهبتی بود الهی که از طرف خدا به مارسيد. تو اگر اعتراضی داری برو به خدا اعتراض کن. بيچاره صاحب دوچرخه به گوشهای خزيد و نظارهگر بقيه ماجرا شد. ... مدتی گذشت و گذشت. توی اين مدت گاهی زورعلی سوار ميشد و خنگعلی پياده دنبال دوچرخه ميدويد و گاهی برعکس. ولی از آنجائيکه زورعلی قلدرتر بود بيشتر خودش سوار ميشد و اين خنگعلی بدبخت را دنبال خودش ميکشاند. تا اينکه يکبار زورعلی تصميم گرفت به خنگعلی اجازه سواری ندهد و هيچوقت از دوچرخه پياده نشود. اين بود که خنگعلی شروع کرد به اعتراض کردن. ولی گوش زورعلی به اين اعتراضها عادت کرده بود و از دوچرخه پايين نمیآمد. خنگعلی گفت: ببين. تو خودت هم ميدانی که هيچکدام از ما صاحب واقعی اين دوچرخه نيستيم. پس بيا از آن قانونمند استفاده کنيم. درچارچوب قانون اساسی. زورعلی گفت: نچ! نميشه! مال خود خودمه! خنگعلی گفت: پس بيا يک کاری بکن. تو سوار دوچرخه بشو ولی من را هم ترک خودت سوار کن زورعلی گفت: نچ! تو خيلی خيکی و من خسته ميشم دوترکه رکاب بزنم خنگعلی نااميدانه پيشنهاد داد: پس اجازه بده من عقب تو بنشينم و خودم هم رکاب ميزنم زورعلی باز هم با قلدری گفت: نچ! اوفینا! میخواهی عقب من بشینی؟ و آبروی من را پیش مردم ببری؟ نمیشه. برو دنبال کارت. خنگعلی گفت: اصلا تو بنشين پشت من. فقط اجازه بده من هم سوار دوچرخه باشم. زورعلی گفت: نچ! محال است قبول کنم. خنگعلی که همه درها را به روی خود بسته ديد و فهميد که از پس کله شقی زورعلی برنمیآيد گفت: زورعلی جان! بیا و مردانگی کن. حالا که نمیگذاری من هم سوار بشم پس لااقل اجازه بده يک بوقی بزنم! زورعلي جواب داد: خنگعلی جان! من خودم برات بوق ميزنم ولی چون خیلی اصرار میکنی اجازه ميدم که به صدای آن گوش کنی!! □ نوشته شده در ساعت ۱۰:۳۶ بعدازظهر توسط ملا حسنی یکشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۵
●
|
___________________________________________________________________________________________________بياييد کمتر هارت و پورت کنيم: بار ديگر دست جنايتکار امپرياليسم جهانی از آستين خودش بيرون آمد و فاجعهای ديگر آفريد. نيروهای مزدور امريکايی که ملبس به لباس پليس بودند سحرگاه دیروز در يک يورش دژخيمانه و ناجوانمردانه به کتابخانه دانشگاه کاليفرنيا حمله کردند و با کمال بیشرمی از يکی از هموطنان ما کارت شناسايی خواستند که منجر به فاجعهای تلخ و فراموش نشدنی گرديد. مدتهاست که عادت کردهام هروقت پليس يا هر نيروی مسلح را در خيابان و معابر عمومی ميبينم سريعا مسير عبورم را طوری تغيير ميدهم تا حتیالامکان از مواجه شدن با اين موجودات پرهیزکنم. مثلا اگر يک پليس از اينطرف پياده رو ميرود من سعی ميکنم از سمت ديگر بروم. چرا؟ بخاطر اينکه او قدرت دارد مسلح است و من ندارم. از شما میپرسم اگر من از کنار یک پلیس بگذرم و او همینطوری دلش خواست خدای نکرده زبانم لال یک انگشتی بکند من چکار کنم؟ آیا میتوانم یکی بخوابانم بیخ گوشش که صدای شتلق آن گوشش را کر کند؟ معلومه که نه. اگر هم بخواهم شکایت کنم که باید از کار و زندگی بیفتم تا در دادگاه ثابت کنم که تقصیر من نبوده که او انگشتش به یکی از اماکن مقدسه من خورده. این مسئله نه بخاطر ترس است بلکه بخاطر عدم توازن قدرت است.ای آزادمردان و شيرزنان جهان بپا خيزيد. ای سران کشورهای منطقه و شيخ نشينان حوزه کارائيب و حومه بخود آييد و دست از حمايت امريکای جهانخوار برداريد. ديديد با اون همشهری ما چه کردند؟ ای خاک بر سرتان! اینجانب ضمن شدیدا محکوم کردن این قبیل اعمال وقیحانه که دل و قلوه و جیگر سفیده و دنبلان ما را جریحهدار کرد ٬ عزای عمومی اعلام ميکنم و از فردا صبح بعنوان اعتراض به این عمل ددمنشانه پرچم ها نيمه افراشته و شلوارها نيز تا نيمه پايين خواهند آمد بطوريکه نصف دوتا لپ مورد نظر نمايان شود تا بدينوسيله حال امريکائیها را بگيريم. خب. بعد از اين مقدمه که حق امریکائیها را کف دستشان گذاشتم اجازه دهيد نکتهای را خدمتتان عرض کنم: اگر درس حساب و احتمالات يادتان باشد ميدانيد که احتمال الکی گيردادن آن پليس به شما هرچند هم کم باشد ولی مطلقا صفر نيست و عقل حکم میکند به لحاظ وجود همين احتمال ولو جزئی از مسيری برويم که کمتر کارمان به پليس بخورد. طوری زندگی کنيم و طوری رفتار کنيم که کمتر بهانه برخورد به پليس بدهيم. من اگر جای آن دانشجو بودم اولا بدون کارت شناسایی به آن محل نمیرفتم و ثانیا به محض اولین تذکر انجا را ترک میکردم و نمیگذاشتم کار به خشونت کشیده شود. هارت و پورت کردن گاهی اوقات خوب است ولی نه همه جا و نه برای هرکس. □ نوشته شده در ساعت ۱۰:۴۴ قبلازظهر توسط ملا حسنی
|
|
|