ملا حسنی در کانادا



ملا حسنی در کانادا

محل درج آگهی شما
Balatarin
لیست وبلاگهای ایرانیان جهان ليست وبلاگهای به روز شده

-------------------

-------------------

Toronto: Click for Toronto, Ontario Forecast Tehran: Click for Tehran, Iran Forecast

-------------------

  • 07/01/2004 - 08/01/2004
  • 08/01/2004 - 09/01/2004
  • 09/01/2004 - 10/01/2004
  • 10/01/2004 - 11/01/2004
  • 11/01/2004 - 12/01/2004
  • 12/01/2004 - 01/01/2005
  • 01/01/2005 - 02/01/2005
  • 02/01/2005 - 03/01/2005
  • 03/01/2005 - 04/01/2005
  • 04/01/2005 - 05/01/2005
  • 05/01/2005 - 06/01/2005
  • 06/01/2005 - 07/01/2005
  • 07/01/2005 - 08/01/2005
  • 08/01/2005 - 09/01/2005
  • 10/01/2005 - 11/01/2005
  • 11/01/2005 - 12/01/2005
  • 12/01/2005 - 01/01/2006
  • 01/01/2006 - 02/01/2006
  • 02/01/2006 - 03/01/2006
  • 03/01/2006 - 04/01/2006
  • 04/01/2006 - 05/01/2006
  • 05/01/2006 - 06/01/2006
  • 06/01/2006 - 07/01/2006
  • 07/01/2006 - 08/01/2006
  • 08/01/2006 - 09/01/2006
  • 10/01/2006 - 11/01/2006
  • 11/01/2006 - 12/01/2006
  • 06/01/2007 - 07/01/2007
  • 10/01/2007 - 11/01/2007
  • 11/01/2007 - 12/01/2007
  • 12/01/2007 - 01/01/2008
  • 04/01/2008 - 05/01/2008
  • 09/01/2008 - 10/01/2008
  • 01/01/2009 - 02/01/2009
  • 02/01/2009 - 03/01/2009
  • -------------------

    Subscribe in a reader

    اشتراک در
    پست‌ها [Atom]

    شنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۴

    روش دعوا کردن در اينترنت:

    نميدونم تا بحال به وبلاگ ” نانا“ سر زديد؟ من تقريبا هر روز اين کار را ميکنم واز خواندن بعضی مطالبش لذت ميبرم بخصوص عاشق دعواهاش هستم که با ديگران ميکند. البته من هنوز بعد از مدتها نتونستم بفهمم اصل دعوا سر چه موضوعی بوده و چه کسی اين نانای ما را عصبانی کرده ( اصولا من در اختلافات خانوادگی مردم دخالت نميکنم ) ولی اين مطلبش که در مورد رفسنجانی نوشته خيلی با حال است.(اينجا)

    طوری با حرارت با طرف دعوا ميکند که انسان احساس ميکنه طرف دعوا در همانجا حضور داشته مثلا اينطوری:

    - ای فلان فلان شده دوباره فلان فلان شده، بزنم لت و پارت کنم؟

    شيطونه ميگه همچی يه چک بزنم بيخ گوش ات که صدای خروس بدی. دستت رو بکش کنار. یقه رو ول کن.

    اصلا باسن ات رو بيار نزديک يه اردنگی بزنم تا با کله بری تو جوب خيابون .

    هان؟؟ با من بودی؟؟ بيا بيرون تا حسابتو برسم.

    ( نانا جون! مرگ من دلخور نشی ها؟؟ خواستم ابتدا از خودت اجازه بگيرم ولی وبلاگت نه ايميل داره نه کامنت دونی )




    | ___________________________________________________________________________________________________

    دوشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۴

    يک سوال از چند کانديدا:

    در همه جای دنيا مرسوم است که از نامزدهای انتخاباتی سوال مشترکی میپرسند تا مردم با مقايسه جوابهای آنها به مواضع فکری و برنامه های آتی آنان آگاه تر شوند.

    ما هم تصميم گرفته ايم اين کار را انجام بدهيم ولی از آنجايی که تعداد کاندیداها زیاد است و شما هم حوصله متن های طولانی را نداريد فقط به جواب چند نفر از آنها بسنده ميکنيم:

    سوال: دیدگاه شما در مورد پوشک بچه چيست؟ و اگر انتخاب شويد در مورد اين موضوع مهم چه برنامه ای داريد؟

    دکتر ولايتی: بنظر من پوشک يک چيز غير ضروری و کالایی تجملاتی و لوکس است که مناسب شان یک ملت انقلابی نیست. ما باید از تجربه کشورهای موفق در این زمینه بهره گیری و الگو برداری کنیم.
    اون وقت ها که ما تو خط مهرآباد- بورکينافاسو کار ميکرديم با همين چشم های خودمون در اونجا دیدیم که بچه ها شون نه پوشک داشتند و نه زیرشلواری و نه شورت. همين طوری در کوچه و محله خاکبازی ميکردند و خیابون ها را خط کشی ميکردند! وهیچ کسی هم از بی پوشکی نمی مرد. من قول میدهم اگر انتخاب شدم کمتر از یکسال ایران را برسونم به کشورهای مدرنی مثل شاخ افریقا و گینه بی صاحب!

    دکتر توکلی: آقا جان. علت رکود اقتصادی ما همين استفاده از پوشک و مشابه اش است. من محاسبه کرده ام که هر بسته پوشک ۲ دلار و بيست سنت ارز بری دارد و اگر مصرف سرانه را در اين مبلغ ضرب کنيم ميبينيم همه درآمد حاصل از فروش نفت ما فقط صرف واردات پوشک ميشود. تازه! بدبختی آنجاست که الگوی مصرف پوشک بچه های ما هم مطابق استاندارد جهانی نیست! اين اصلا توجيه اقتصادی ندارد که يه بچه فسقلی هر بار فقط اندازه يه نخود روی اون پوشک بگذارد و پدر مادر اون بچه لوس فوری پوشک را عوض کنند. درحالی که نميدانند با این کار چقدر از سرمایه های ملی ما هدر میرود. ما باید به بچه های فسقلی آموزش بدهیم تا کارشون را تمام و کمال انجام دهند. من اگر رای بیارم و انتخاب شوم یک طرح خوبی برای این معضل دارم. راه حل اين است که بچه ها رو مثل خمير دندان يه خورده فشار بدهیم تا راندمان کارشون بالا برود و توليد ناخالص ملی افزايش يابد!

    محسن رضايی: تاکتیک و استراتژی من در مقابله با حمله امريکا اينه : ” پوشک جواب موشک“ يعنی اگه امريکا به ما موشک بزند ما هم به امريکايی ها پوشک مصرف شده پرتاپ ميکنيم تا حالشون بهم بخورد و فرار کنند!!




    | ___________________________________________________________________________________________________

    جمعه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۴


    آناتومی:

    دانشجويان عزيز رشته های پزشکی و دامپزشکی!

    به سالن آناتومی وتشريح دانشکده پزشکی ملا خوش آمديد. درس امروز ما درس شيرين آناتومی و شناخت اعضا و جوارح بدن است. برای اولين جلسه براتون يه جسد انتخاب کرده ام که الان به کالبد شکافی اون خواهيم پرداخت.

    ابتدا يک آشنايی مقدماتی از هویت جسد: اسمش بهرمانی بوده که به اکبر شاه هم شهرت داشته. زمان خودش خيلی برو بيا داشت ولی ميگن از زمانی که شخصی بنام گنجی در مورد اون افشا گری کرد اين اکبر شاه تبديل شد به يک جسد سياسی .

    اين قسمت فوقانی بدن کله نام دارد. کله دارای دو قسمت بیرونی و درونی است. قسمت خارجی آن شامل گوش و دهان و لپ و مقداری کمی ریش و سبیل است. توجه داشته باشید که عمامه عضو طبیعی کله نیست! .این مطلب را من هر ترم میگم ولی باز در امتحانات بعضی از شما اشتباهی جواب میدید. بابا جون عمامه جزو سر نیست یه چیزی است مثل متکا.
    قسمت داخلی کله شامل مخ و مخچه و تربچه و پیاز مو و غده هیپو تالاموس و یه عالمه خرت و پرت دیگه است. استثنائا در درون این گونه کله از ماده با ارزش و معطری پر شده که در اصطلاح علم پزشکی به آن Tappaleh میگویند که در بعضی از روستاهها از آن بعنوان سوخت هم استفاده میکنند.

    اين اکبر شاه تمام کارها رو به کله خودش ميزده يعنی فکر ميکرده که همين يه دونه کله ميتونه واسه هفتاد ميليون نفر تصميم گيری کنه

    به اين قسمت از بدن دست ميگويند ولی دست اين اکبر شاه با دست های ما و شما فرق داره. در خيلی از جريانات مهم اين دست اکبر آقا حضور داشته (شکست دولت موقت بازرگان، حذف بنی صدر، کشتار مخالفان در دهه شصت، طولانی کردن جنگ و حمايت از تداوم آن، نوشاندن جام زهر وتوجیه خاتمه جنگ !، منزوی کردن آيت الله منتظری، تحميل کردن خامنه ای بعنوان رهبر معظم مادام العمر به مجلس خبرگان ، تنظيم متمم قانون اساسی و چپاندن نظارت استصوابی و مطلقه کردن اختيارات رهبری، ترور افراد در بيرون از مرزها مانند رستوران ميکونوس و صد البته قتل های زنجيره ای در داخل و احتمالا مرگ سيد احمد خمينی و زندانی شدن اکبر گنجی و صدها اقدام ديگر)

    اين قسمت هم پا نام دارد. خيلی ها زير اين پا له شدند. بسيجی ها که فقط از آنها برای روی مین رفتن استفاده کرد- کرباسچی که شهردار و عضو هیئت دولتش بود - عبدالله نوری که وزیرکشورش بود- مهاجرانی که مشاور فرهنگی اش بود-و....

    اين چيز دراز رو که ميبينيد زبانش است. با اين زبان خيلی زرت و پرت گفته. که بررسی اونها به درس ما مربوط نميشود.

    اين قلوه سنگ سياه رو که ميبينيد قلب نام دارد دارای دو دهليز چپ و راست است که هردو جناح راست و چپ اونو از خودشون ميدونستند ولی اين خودشو مهمتر از هردو آنها ميدونست.

    اين قسمت هم -روده نام دارد. ملاحظه ميکنيد که يک روده راست تو شکم اين بابا نبوده.

    اين قسمت ورقلمبيده هم- شکمبه و شيردان نام دارد که پر است از پوسته پسته و اين بوی نفتی هم که ميده مربوط است به پورسانت معاملات نفتي

    به اين دوتا تخم مرغ هم ميگن ”مصلحت نظام“! که محسن رضايی دبير تشخيص آن بود.




    | ___________________________________________________________________________________________________

    پنجشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۴

    قيافه ها رو !!:

    مقدمه- آدم وقتی روسای جمهور ممالک دنیا رو ميبينه از مرتب بودن سر و وضع قيافه اونها کيف ميکنه. ولی مال ما چی؟ آدم از ديدن اين قيافه ها دق ميکنه و يا سو هاضمه ميگيره!

    بريم سر اصل مطلب:

    يه بار يه َمرده نيمه شب زنگ ميزنه روابط عمومی صدا و سيما. ميگه: آقا ببخشيد مزاحم شدم. اگه ناراحت نميشيد يه سوال داشتم. يارو ميگه: بفرما جانم. خواهش ميکنم. ما برای خدمت به شما اينجا نشسته ايم.بفرما.

    مرده میپرسه- شما ميدونيد الان که ساعت ۲ نيمه شبه آقای خامنه ای چی کار داره ميکنه؟

    يارو که خيلی تعجب کرده جواب ميده: من از کجا بدونم؟ ولی توی اين وقت شب حدس ميزنم خوابيده باشه. چطور مگه؟

    مرده باز می پرسه: خب، آقای هاشمی رفسنجانی چطور؟

    يارو با بی حوصله گی جواب ميده: اون هم همينطور. برای چی اينا رو می پرسی؟

    مرده باز ميگه: نماينده های مجلس چطور؟ اونا هم خوابند؟

    يارو عصبانی ميشه و جواب ميده: آقا جون همه خوابند! که چی؟

    مرده ميگه: خب. حالا که همه خوابند قربون دستت يه فيلم سوپر بزار يه خورده حال کنيم!!

    يارو که از تعجب گيریپاژ کرده ميگه: آقا جون نميشه. مسئوليت داره. خطر داره. اصلا حرفشو نزن.

    مرده ميگه: جون بچه هات يه کاری بکن. اگه اونو نميزاری لااقل يکی از اون فيلم های خارجی که فقط ماچ و بوسه دارن بزار.

    يارو ميگه: باباجون تو مگه توی اين خراب شده زندگی نميکنی؟ ميخوای فردا قشقرق بپا کنند. اين جنتی رو نميشناسی؟ از اون دريده هاست. خشتکمونو جر ميده

    مرده ميگه: خيلی خب بابا. اگه اين هم نميشه يه دونه از اون فيلم های عشقی هندی که فقط آواز ميخونند و انگشتشونو روی دماغشون ميزارن نشون بده

    يارو ميگه: آقا جون. من با چه زبونی به تو بگم نميشه. ن می شه! حالی ت شد؟؟

    مرده يه خورده فکر ميکنه و ميگه: بی انصاف حالا که هيچکدوم اينا نميشه پس لااقل عکس کانديدهای رياست جمهوری رو نشون بده!

    يارو که حسابی گيج شده بوده ميگه: اين عکسا چه ربطی به شقيقه دارن!؟

    مرده ميگه: آخه با ديدن اين قيافه ها همه غریزه هایم کور ميشه و ديگه به هيچکدوم از اينايی که گفته بودم احتياجی ندارم!!




    | ___________________________________________________________________________________________________

    چهارشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۴

    احکام پينگ کردن:

    مسئله ۲۲۳۴ - پينگ کردن از نوافل مستحبی وبلاگ نويسی است و انجام آن بعد از نوشتن هر مطلب جديد بسيار سفارش شده است. در روايتی از ابو بلاگر گوگلی (رحمت الله علیه) نقل شده هر کس چهل شب جمعه پينگ کند ” وجب له الجنه“ يعنی بهشت بر او واجب ميشود و بدون برو برگرد بايد به بهشت برود(حتی اگر دلش هم نخواست بايد برود).

    مسئله ۴۵۶۷/۵- بنابر احتياط واجب بر هر وبلاگ نويس مسلمان و غير مسلمان واجب است بعد از پينک اول مدتی را ” عده“ نگه دارد و هی زرت زرت پينگ نکند!

    مسئله بعدی- اگر پينک گزار بعد از عمل پينگ، شک کند که يکبار کرده يا دوبار، بنا را بر بار اول بگذارد و به شک اعتنا نکند ليکن اگر بعد از پينک کردن متوجه شد که حدثی از او سر زده يا شلوارش را خيس کرده در اينصورت پينکش باطل است و دوباره بايد پينک کند

    خدا شما را برای ما نگه بدارد




    | ___________________________________________________________________________________________________

    سه‌شنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۴

    طرح سامان دهی زندانها:

    از آنجايی که بمناسبت ختنه سوران بچه پادشاه مغرب تعداد زيادی زندانی مورد عفو رهبری قرار گرفتند و از زندان آزاد شده اند(منبع خبر) پيشنهاد ميشود هر چه زودتر تعدادی از ذوب شدگان در ولايت را دراز کرده مجددا و از بيخ ختنه کنند شايد زندان ها يه خورده خلوت شوند.




    | ___________________________________________________________________________________________________

    یکشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۴

    قسمت چهارم:

    فشار از پايين چانه زنی از بالا:

    هفت - هشت سال پيش يعنی در اوج برو بيای اصلاح طلبان، آقای سعيد حجاريان (خيلی آدم متفکر ودر عين حال متواضع و فروتنی است) يک طرحی را مطرح کرد که بر مبنای آن يک عده دانشجو و روزنامه نگار بايد از پايين فشار می آوردند و يک عده هم در بالا معامله کنند تا با زبان خوش و بدون خونريزی استبداد از بين برود و آزادی جايگزين آن شود.

    بنظر من اين طرح هم از اول غلط بود چون بدرد سمساری ها ميخورد که معمولا برای خريد و فروش چيزی آنقدر چونه ميزنند تا با کمترين قيمت آن را بخرند و یا به بالاترين قيمت بفروشند. حالا اصل ماجرا:

    يک روز حجاريان چند تا جوان خام و احساساتی دانشجو را جمع کرد و گفت:

    بچه ها دلتون ميخواد آزاد باشين؟ دلتون ميخواد ديگه کسی تو خيابون به شما گير نده که چرا آستين کوتاه پوشيدين يا مانتو کوتاه پوشيدين؟ دلتون ميخواد تو اين کشور حرف مردم و خواست مردم ملاک باشه نه حرف چهارتا فقيه؟ دلتون ميخواد انتخابات آزاد داشته باشيم و کسی رو حذف نکنند؟ دلتون ميخواد کارها بيفته دست اهلش و دست مافيای موتلفه از اقتصاد و تجارت کشور کوتاه بشه؟ دلتون ميخواد....

    بچه ها که از تعجب دهانشون باز شده بود يکصدا گفتند: آره که دلمون ميخواد. اين چيزا که گفتی خيلی خوبه. چه کار بايد بکنيم؟ يعنی ميشه تو کشور ما ديگه کسی رو بخاطر عقايدش اذيت نکنند و به او پتاسيم شياف نکنند و هيچ اتوبوسی رو به دره نندازند؟ ميشه يه روزی بياد که تو خيابون و پارک آدم با خيال راحت با نامزدش حرف بزند؟ ميشه يه روز بياد که جشن تولد خواهر کوچکمون را به هم نريزند و آبرومونو پيش مهمونا نبرند؟ ....

    حجاريان گفت: همه اينها شدنی است. فقط بايد شما يک کاری بکنيد. بايد در يک زمان خاص يک چيزهايی رو فشار بدين تا ما از بالا چونه بزنيم. من از مقام رهبری يک وقت ملاقات گرفته ام. در روز ملاقات شما هم همراه من بياييد اونجا. هر وقت که به شما علامت دادم بپريد و يک خم آقا رو بگيريد و هرچی دستتون اومد فشار بديد!!

    بچه ها اول ترسيدند و گفتند مگه ما کشتی گيريم که يه خم کسی رو بگيريم. اون هم يه خم آقا رو! ميدونی چه بلايی سرمون مياد؟ حمله ميکنن خوابگاه دانشگاه و همه مونو از پنجره پرت ميکنن پايين. روزنامه ها رو ممکنه بصورت فله ای تعطيل کنند و نويسنده ها را به زندان و صد تا چيز ديگه.

    حجاريان به اونا گفت نترسيد من خودم هم با شما ميام. فرق من با بقيه اينه که من بچه جنوب شهر هستم و اگه لازم بشه با يه سوت همه بچه نازی آبادی ها رو می آرم جلو بيت رهبری تا اونجا رو شخم بزنن. نترسيد هيچ خطری نداره.

    روز ملاقات همينکه آقا وارد اتاق شد حجاريان به بچه ها چشمکی زد و در يک چشم به هم زدنی آقا واژگون شد و صدای آخ آخ معظم له بلند شد. در همين موقع حجاريان با شور و شوق وصف ناپذيری بالای سر آقا قرار گرفته و مرتب میپرسيد:

    - چنده؟ چنده؟ ارزونتر بده مشتری بشيم! قيمت آخر رو بگو! يه چيزی بگو که برای ما هم صرف کنه!.....

    آقا که انتظار چنين چيزی رو نداشت و مرتب ناله ميکرد گفت:

    - چی چی رو چنده؟ نزديک بود سرمايه اسلام را له کنيد اونوقت هی می پرسيد چنده چنده؟ آقا جان اصلا فروشی نيست!

    اين آقای دکتر ولايتی کجاست بياد ما رو طبابت کنه؟




    | ___________________________________________________________________________________________________

    شنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۴

    از جنگ مسلحانه تا نافرمانی بدنی:

    قسمت دوم:

    قسمت دوم ندارد!

    قسمت سوم:

    نافرمانی مدنی

    يکی ديگر از روشهای مبارزه عليه حکومت ايران که از سوی بعضی ها مطرح شد تز نافرمانی مدنی است که اصلا هم بدرد نميخورد چون ما خودمون اون رو امتحان کرديم و ديديم حکومت هم ساقط نشد!

    از همان روز اولی که به کانادا رسيديم مثل آدمهای نديد بديد فوری رفتيم يک ريسيور با شش عدد ديش سه متری (برای شش جهت اصلی) خريديم و نشستيم پای تلويزيون. از اين کانال به اون کانال. از آن کانال به اين کانال. ولی از آنجائی که از ميان يکصد و سی زبان زنده و مرده رايج در دنيا ، ما فقط فارسی رو بلديم مجبور بوديم تنها تلويزيون های پارسی زبان لوس آنجلسی رو نيگاه کنيم.

    يک روز مجری برنامه با حرارت و شور خاصی ميگفت: هموطن، ای ايرانی، ای کسی که خون آرش کمانگير در رگهای توست، در هر کجا که هستی و نام ايرانی بر خودت نهاده ای بپاخيز و با نافرمانی مدنی ميهن عزيز را آزاد کنيد.پول آب و برق و ماليات را ندهيد تا رژيم سقوط کند...

    با شنيدن اين حرفها، خون آرش کمانگير (که خونش وابسته به هيچ گروه خاصی نبود) در رگهای ما غليان کرد و با خود گفتيم: به پسر! سقوط رژيم به همين سادگی ها بود و من خبر نداشتم؟ از همين فردا مبارزه را با شيوه نافرمانی مدنی شروع ميکنم. به من ميگن ايرانی نه برگ چغندر!!

    از آن روز به بعد هرچه قبض آب و برق و تلفن و اينترنت و تلويزيون کابلی و بيمه و غيره و غيره می اومد فورا اونا رو پاره ميکرديم. در خيابونهای تورنتو هنگام رانندگی قوانين رو رعايت نميکرديم و از چراغ قرمز بسرعت عبور ميکرديم( البته يکبار نزديک بود تلف بشيم)

    چند ماه گذشت. سرويس اينترنت ما رو بدليل پرداخت نکردن مبلغ ماهانه قطع کردند. گفتيم عيبی نداره. برای رهايی کشور بايد اينگونه سختی ها رو تحمل کنيم. سپس تلفن و موبايل مون را قطع کردند. گفتيم:آقاجان! کسی که مبارزه ميکنه و خربزه ميخوره بايد پای لرزش هم بشينه. نجات کشور زحمت داره. حالا، تلفن و موبايل نداشته باشيم مگه چی ميشه؟ ميميريم؟ نه! از تلفن عمومی سرکوچه استفاده ميکنيم ولی دست از مبارزه برنميداريم.

    دوسه هفته بعد برق خونه رو قطع کردند. گفتيم: ای بابا، اينا همش کار رژيمه. صبر کن رژيم سقوط کنه و من وزير نيرو بشم خودم ميرم کابل برق شهر قم رو قطع ميکنم. عيبی نداره. يه مدت با شمع و چراغ پيک نيک ميگذرانيم تا ببينيم چی ميشه.

    چند روز بعد از طرف شهرداری تورنتو اومدند و آب خونه ما رو قطع کردند. ما هم دستها را به آسمان بلند کرديم و گفتيم : فدای لب تشنه ات يا امام حسين! نيستی و ببينی اين يزيديان کانادايی چه بر سر اولاد تو آوردند. آب را بر کاروان ما بستند. از تشنگی داريم هلاک ميشيم!

    چند روزی مقاومت کرديم. هر چه مال و اموال داشتيم فروختيم و صرف خريد بطری های آب از فروشگاهها کرديم. آخر طاقتمان به سر رسيد و جونمان از اين روش مبارزه به لب . بلند شديم و رفتيم سر کوچه. از تلفن عمومی به اون مجری تلويزيون لوس انجلسی زنگ زديم و گفتيم: مرد حسابی! اين چه نسخه ای بود تو برای رهايی ايرانی ها نوشتی؟؟. با اين طرحت ما رو بدبخت کردی. نزديک بود دولت کانادا ما را بدليل نافرمانی مدنی دیپورت کنه. آخه اين هم شد روش مبارزه؟؟!!

    از ان روز به بعد فهميدم رهايی کشور و رسيدن به آزادی نه با روشهای همراه خشونت ميسر ميشود و نه با روشهای بند تنبانی!

    در قسمت بعدی تز اصلاح طلبان برای رسيدن به آزادی را که معروف به فشار از پايين و چانه زنی از بالا بود را توضيح خواهم داد.




    | ___________________________________________________________________________________________________

    چهارشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۴

    از جنگ مسلحانه تا نافرمانی بدنی:

    قسمت اول- جنگ مسلحانه:

    دقيقا يادم نيست چطوری شد که فکر جنگ مسلحانه به ذهن من خطور کرد.ولی همين قدر بخاطر می آورم يکروز که از خواب بيدار شدم با خودم گفتم:” تنها ره رهايی جنگ مسلحانه ست“. اين راهی است که مبارزانی همچون ”انيستو چه گوارا“ و ”ميرزا جنگل خان کوچکی“ انتخاب کردند و نام خود را در تاريخ مبارزات ضد استبدادی جاويدان نمودند.

    با خود گفتم ديگر نشستن و دست روی دست گذاشتن کافی است. بايد همت کرده و يک تنه عليه استبداد قيام مسلحانه کنم. اين بود که از جا برخاستم و يکراست رفتم ميدان حسن آباد. از مغازه های اونجا يکدست لباس چريکی، يک جفت پوتين سربازی، کوله پشتی و کيسه خواب،فانسقه و قطب نما ، ناخن گير و يک مشت خرت و پرت ديگر خريدم و آماده رزم شدم.

    تفنگ ساچمه ای که از دوران نوجوانی به يادگار مانده بود و از آن برای زدن گنجشک ها استفاده ميکردم را از انبار حياط خونه برداشتم. همچنين مقدار زيادی مواد غذايی بعنوان آذوقه برای زندگی يک هفته زندگی در جنگل را تهيه و داخل کوله پشتی جادادم(از گوشتکوبيده شب مونده و خيارشور کپک زده گرفته تا چيپس و پفک نمکی و تخمه آفتابگردان و غيره)

    با خودم گفتم مبارزه و انقلابيگری همينطوری خشک و خالی نميشه. بايد يه نوار از آهنگهای انقلابی(مربوط به قبل از انقلاب) رو هم پيدا کنم و با خود به جنگل ببرم تا با گوش دادن به آن ، روحيه مبارزه جويی ام تقويت شود.

    اين بود که رفتم ميدون توپخونه. يکی از اون کوپن فروشها را به گوشه ای بردم و آهسته گفتم: اين صد تومن رو بگير و هرجور شده يک نوار انقلابی قديمی برای من پيدا کن. از همون هايی که ميخوند:”مرا ببوس برای آخرين بار....“

    گفت: من ايلده بيلميرم تو چی ميخوای. نوار جديد ”اندی“ رو دارم فکر کنم همينه که ميخوای.

    ما هم از روی ناآشنايی با خوانندگان، اون نوار رو گرفتيم و فردای آن روز زديم به جنگل. کدوم جنگل؟ همون پارک جنگلی لويزان که نزديک خونه مون بود.

    ....همينطوری در جنگل قدم ميزدم و به آن آهنگ گوش ميدادم و در بحر معنای ژرف شعرهای انقلابی آن تفکر ميکردم. اندی ميخوند:

    ” توپولی ريزه ميزه - اينقده بلا نميشه....“

    مقداری در پارک برای شناسايی پياده روی کردم. زود خسته و گشنه ام شد. نشستم زير يه درخت و مشغول خوردن شدم. اينقدر غرق افکار سياسی و نگران اوضاع کشور بودم که متوجه نشدم همه آذوقه غذايی يک هفته رو در همان يک وعده اول تموم کردم.

    بعد پلک هام سنگين شد و خوابم گرفت. گفتم بهتره يه چرتی بزنم بعد بلند ميشم جساب دشمن رو ميرسم....

    خواب ديدم ميرزا جنگل خان به همراه چه گوارا آمده اند پارک جنگلی لويزان. زير همون درخت. ميرزا مرا صدا زد و با همان لهجه رشتی اش گفت:

    مرد حسابی! خودت رو مسخره کرده ای يا ما رو؟ اين چه وضعيه که درآوردی؟ حالا ديگه ادای ما رو درمياری؟ اگه تو شنيدی که ما آن روزها به مبارزه مسلحانه روی آورديم بخاطر اين بود که صنعت ارتباطات و اينترنت و راديو تلويزيون نبود. ما برای مبارزه راه ديگری نداشتيم. من اگر همان روزها بجای اسلحه يک لپ تاپ داشتم می نشستم يک سايتی برای خودم درست ميکردم و از طريق آن بدون خون و خون ريزی حرفمو ميزدم. آره ملا جون، دنيا ديگه خيلی عوض شده. معادلات جهانی و ابزارها و معيارهای گفتگو هم عوض شده اند. ديگه تحول ها از گلوی تفنگ بيرون نمياد. مردم استدلال و فکر و ايده نو ميخواهند نه خشونت و خونريزی.

    در اين موقع انيستو چه گوارا هم به زبان اسپانيولی چيزهايی گفت که من نفهميدم ولی فکر کنم گفت: خيلی با حالی!!

    از آن روز به بعد فهميدم مبارزه مسلحانه و استفاده از زور برای احقاق حق در دنيا کهنه شده. تفنگ ساچمه ای را زمين گذاشتم و کيبورد را بغل کردم.




    | ___________________________________________________________________________________________________

    سه‌شنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۴

    چند نکته کوتاه:

    - قراره کامنت دونی اين وبلاگ شريف رو يکی از فوق متخصصين کامپيوتر که در استراليا زندگی ميکنه درست کنه. فعلا خود من نميتونم اين کامنت هايی که شما نوشته ايد را باز کنم و بخوانم. هر چه کلیک میکنم باز نمیشه (عجيب است که نميدونم شما چطوری کامنت نوشتيد؟!)

    - همانطور که گفته بودم لينکدونی در اثر يک واقعه تاثر آوربه تير غيب دچار شد و کلا پاک شده بود که دارم کم کم لينکها را جمع آوری و اضافه ميکنم. اگر ديديد اسم وبلاگتون توی اون ليست نيست فوری از علما دلخور نشيد و به روحانيت پشت نکنيد که به ضررتونه! کمی صبر و تحمل انقلابی داشته باشيد.

    - و اما نکته آخر اينکه دارم يه مطلب برای دو سه روز آينده مينويسم تحت عنوان” از مبارزه مسلحانه تا نافرمانی بدنی“. در اين مطلب تحقيقی و پر محتوا! گفته ام که برای براندازی رژيم جمهوری اسلامی تاکنون سه روش از سوی گروههای اپوزيسيون ارائه شده که هر سه به شکست انجاميده . اين سه روش عبارتند از:

    - جنگ مسلحانه

    - عمليات ايذايی و انتحاری

    - نافرمانی مدنی

    پس از شکست هر سه اين روش من تئوری جديدی را ابداع کرده ام تحت عنوان” نافرمانی بدنی“ که در صورت استقبال از سوی مردم - طرحی بسيار کم هزينه، کم خطر، مفرح و شادی بخش و جهان شمولی خواهد بود!!

    پس تا بعد بدرود




    | ___________________________________________________________________________________________________

    دوشنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۴

    من به معين پعين رای نميدم!

    در روزهای اخير بحث های خوبی در وبلاگ بعضی از دوستان در مورد شرکت کردن يا نکردن در انتخابات رياست جمهوری مطرح شده و هر يک از طرفين برای اثبات عقايد خود دلايلی قابل تامل بيان کرده اند. من نميخواهم آن نظريات را نفی و يا اثبات کنم. هر کس حق دارد دنيا را مطابق عقيده اش بنگرد. من هم ميخواهم ديدگاه خودم را بيان کنم و انتظار آن را ندارم که ديگران همانند من فکر و عمل کنند.

    من اگر حالش را داشته باشم که در انتخابات شرکت کنم حتما اينکار را خواهم کرد ولی به امثال معين پعين رای نخواهم داد!! من توی ليست کانديداها ميگردم ببينم کی از همه خنگ تر و َببو تر و هالو تر است ، اونو در نظر ميگيرم و به او رای ميدم. اين ديدگاه من است و با شما کاری ندارم که چيکار ميخواهيد بکنيد.

    حالا چرا به معين و امثالهم رای نميدم؟ دلائلش طولانی است ولی همين اندازه بدانيد که به حضرت عباس اين مملکت از طريق ”اصلاحات“ و اصلاح طلبی نجات پيدا نخواهد کرد. از راه خشونت و نافرمانی مدنی و نافرمانی بدنی هم راه بجايی نخواهيم برد. دعوت از بيگانه ها هم اصلا در گروه خونی ما ايرانی ها جايی نداره. پس راه چاره چيه؟

    برای جواب دادن به اين سوال بزاريد يه خاطره از دوران جبهه و جنگ براتون بگم:

    در اون سالها من مدتی در خط اول جبهه بودم يعنی آشپزخانه يه تیپ زرهی در انديمشک. يه سرآشپز داشتيم به نام سيد علی که از آشپزی فقط اضافه کردن نمک را ميدونست! هرچقدر بچه ها ميگفتند حاجی جون يه خورده کمتر نمک بريز توی اين غذای بی صاحب مونده حرف به گوشش نميرفت و رای رای خودش بود.

    حتی يه روز دکترهای واحد بهداری رفتند آشپزخونه و با او جلسه گذاشتند و گفتند توی اين گرمای خوزستان که آب خوردن را با قطره چکان بايد نوشيد درست نيست غذای شور به بچه ها داد. اما مگر اون سيد علی ( نه اين سيدعلی)حرف کارشناسی سرش ميشد. حرف حرف خودش بود. هرچه خواهش و التماس و طومار و اعتصاب و پيشنهاد رشوه و غيره و غيره بود انجام داديم تا به اون آشپز بيسواد حالی کنيم جون مادرت اينقدر اين آش رو شور نکن فايده ای نداشت که نداشت.

    نهايتا يه روز يه نقشه ای کشيديم. همين که سيدعلی رفت دستشويی، به بچه ها گفتم گونی نمک رو خالی کنيد توی ديگ. ظهر که غداها رو تقسيم کردند قيامت شد! آنچنان غذا شور شده بود که سيدعلی آشپز هم خودش نميتونست به غذا لب بزندو شرمند بچه ها که آن روز مجبور شدند نون و هندوانه بخورند. از آن روز به بعد قضيه حل شد.

    حالا اين شده حکايت جمهوری اسلامی. صد سال ديگه هم به اميد اصلاحات بنشينيد چيزی درست نخواهد شد. مگر غير از اين است که اجازه تحقق و جاری شدن و ِاعمال اصلاحات دست کسی است که اصولا لزومی به انجام اصلاحات نميبيند؟ اصلاحات را از کدام مجرا ميخواهيد جلو ببريد؟

    بعضی از کشورهای دنيا رئیس جمهور نقش کليدی در راهبرد جامعه دارد يعنی اينکه کرسی رياست به دست چه کسی بيفتد مهم است و حداقل سياستهای چندسال آتی کشور با آن رغم ميخورد.

    در بعضی ديگر از نظامها احزاب و پارلمانها مهم هستند و مسير حرکت کشور را تعيين ميکنند.

    ولی در کشور ما چطور؟ مگر ما مجلس مردمی و رئيس جمهور با پشتوانه قاطع مردمی نداشتيم پس چرا مسير حرکت همان بود و آب از آب تکان نخورد؟ و شايد هم ،بدليل تمرکز قدرت درجايی ديگر ،بدتر هم شد؟

    بنابر اين فايده ندارد ما رئيس جمهور يا مجلسی داشته باشيم که بخواهد (يا بتواند) با کانون قدرت دربيفتد. اونها کار خودشان را انجام ميدهند و دنيا را فقط از زاويه بسته خودشان نگاه ميکنند.

    بنظر من ما بايد کمک کنيم تا اين آشی که جمهوری اسلامی پخته هرچه بيشتر شور شود! عناصرفرصت طلب و مقام پرستی مثل سعيد مرتضوی و يا اون قاضی احمق همدانی که حکم اعدام را صادر کرد ويا فقهای بيسواد شورای نگهبان که مجلس فرمايشی را درست کردند ويا امثال آقای مشکينی که همه چيز را به امام زمان نسبت ميدهد در اين راه کمک موثری به درست شدن کشور ميکنند!

    بنظر من اين مجلس و اين قوه قضائيه با يک رئيس جمهور منگول تکميل ميشود.

    بنابر اين من ميخواهم با شرکت در انتخابات مشت محکمی به دشمنان بزنم!!




    | ___________________________________________________________________________________________________

    یکشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۴

    وبلاگ نويسی به سبک بعضی ها :

    دو سه روزپیش وبلاگ ما استارت نمیخورد یعنی دلکو و کاربراتورش خراب شده بود. اونو بردیم مکانیکی سر کوچه درست کنن

    اما اوس ممد خودش نبود شاگردش که ناشی بود زد گیربکس و میل لینک رو شکوند

    حالا وبلاگ ما نه لینک داره و نه گیر بکس که بتونیم به کسی گیر بدیم!

    (اين مخصوص خودمون بود)

    ***********************

    يه وبلاگ نويس هست که متخصص پتيشن نويسی و راه اندازی ميتينگ و تظاهرات و اعتصاب است:

    يه پتيشن درست کردم در مخالفت با مجازات اعدام.

    تا سه می شمارم بريد اونو امضا کنيد والا اعدامتون ميکنم!

    ***********************

    يه وبلاگی هم هست که هميشه سی چهل تا پتيشن داره که خواننده بايد اونا رو امضا کنه. من هر وقت وارد اين وبلاگ ميشم و بعد از نيم ساعت امضا کردن بيرون ميام در حالی که عرق خستگی از تمام جوارح بدن ما ميريزد ميگم: آخيش راحت شدم اومدم بيرون!!

    **********************

    يه دوست با حرارت هم داريم که هر کی رو تو خيابون ميبينه می پرسه:

    - آقا ببخشيد شما سگ ماده سراغ دارين؟؟؟

    ***********************

    يه دوست وبلاگی هم هست که اخلاقش مثل خوی و خصلت پسر خاله ی زنده ياد کلاه قرمزی است. اگه به او سلام هم بدی فوری براق ميشه و ميگه: مگه چيه ميخوای با هم دعوا کنيم؟!

    **********************





    | ___________________________________________________________________________________________________

    شنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۴

    کشف کردم!

    ميگن ارشميدس قانون مايعات رو در حمام کشف کرد. جريانش از اين قرار بود که يک روز ارشميدس ميره حمام عمومی. به دلاک ميگه يه کيسه دبش برای ما بکش. همينطور که در حال وول خوردن در زير دست دلاک بوده ، سنگ پای قزوين و صابون مراغه را برميداره و می اندازه تو يه سطل لاستيکی. و ميبينه همه شون توی آب فرو رفتند الا چيزهای سبک .علتش را از دلاک ميپرسه. دلاک ميگه ای خنگ خدا! اون چيزهايی که جرم حجمی شون از آب بيشتره تو آب غرق ميشن و بقيه روی آب می مونند.

    در اين موقع ارشميدس فرياد ميزند: کشف کردم!! و دوان دوان و بدون لنگ از حمام خارج ميشه تا اين اکتشاف را بنام خودش ثبت کند.

    من هم امروز اين رمز ف.م.سخن را کشف کردم!

    امروز رفته بودم حمام و در حال غسل جنابت بودم که به اين فکر افتادم آخه اين آقای ف.م.سخن کی ميتونه باشه که هم خوب طنز مينويسه و هم خوب مقالات سياسی؟

    هرچه صابون و سنگ پا و خمير دندان و تيغ ناست دوسوسمار در حمام بود را توی وان ريختم افاده ای نکرد و چيزی به عقلم نرسيد. بالاخره بعد از مدتی آزمايشات علمی به فکرم رسيد که از راه برهان آزمون و خطا اين موضوع را حل کنم.

    يکی يکی هرچه صابون و کيسه وليف و سنگ پا و واجبی و روشور بود را بترتيب مزه مزه کردم و نهايتا يکی از اون کوفته قلقلی ها رو خوردم!

    به محض خوردن يکی از اون روشورها درهای علم بر من گشوده شد و اسرار غيب بر من هويدا گرديد.

    ف. م. سخن مخفف کلمات زير است:

    فقط ميخوام سخن بگم اينقدر نپرسيدکی ام.




    | ___________________________________________________________________________________________________

    جمعه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۴

    عذر خواهی:

    ظاهرا علی رغم تاکيد من مبنی بر اينکه قصدم فقط شوخی بوده و دوست ندارم کسی را تخريب کنم با اين حال نوشته های اخير من باعث دلخوری بعضی از اهالی وبلاگ شهر (بقول عبدالقادربلوچ) شد و بين علما اختلاف افتاده و قشقرق و بزن بزنی شده شديدتر از واقعه کوی دانشگاه!

    من بخاطر فيصله دادن به این قضيه از همه کسانی که مستقيم يا غير مستقيم از مطالب طنز من دلخور شده اند عذر خواهی ميکنم.

    مثل اينکه ما فقط بايد سر به سر جنتی و امثالهم بگذاريم و در مورد آنها طنز بنويسيم. ظاهرا تحمل آنها زيادتر است!!!
    دوستان عزیز: بجای دری وری گفتن به همدیگه بهتره سعی کنیم دنیا را یه خورده زیباتر ببینیم




    | ___________________________________________________________________________________________________

    دوشنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۴

    شيوه وبلاگ نويسی هودر:

    هر وقت وبلاگ سردبير خودم را ميبينم حدس ميزنم که مطالبی نظير موارد ذيل را نوشته:

    - يک کنفرانسی در مورد وبلاگ و تاثير آن بر لايه ازون در قطب شمال قراره برگزار بشه که همه پنگوئن هايی که وبلاگ دارند در اين کنفرانس سخنرانی ميکنند .من هم قراره در مورد سير ترشی و وبلاگ صحبت کنم. نظر بدين

    دوستانی که در آن منطقه زندگی ميکنند يک روز کارشان را تعطيل کنند و بيايند منو ببينند تا در مورد وبلاگ صحبت کنيم. نظر بدين

    - من امروز در نيويورک هستم. به ! پسر عجب جائی اه. چقدر ساختمان هاش بزرگه؟ معلومه که اين ها رو ”جان کری“ ساخته و الان نشسته تو اون طبقه آخر داره وبلاگ منو ميخونه. نظر بدين

    - اين اصلاح طلب ها هم گند شو بالا آوردن. هيچکدامشان وبلاگ ندارند. بخاطر همين نداشتن وبلاگ است که بيچاره شدند و رای نياوردند. نظر بدين

    - فکر نميکنم جورج بوش فرق وبلاگ رو با کوکو سبزی بداند. نظر بدين




    | ___________________________________________________________________________________________________

    یکشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۴

    شوخی با وبلاگ نويسان:

    مقدمه: بعد از يکی دو سال وبلاگ خوانی اکنون با ديدن عنوان هر وبلاگی که تازه به روز شده ميتوانم بدون خواندن آن حدس بزنم چی نوشته و يا لااقل چگونه و با چه سبکی نوشته.

    قصدم فقط شوخی است و ارزش کار بلاگرها با اين شوخی ها کم نميشود. من وبلاگ زيتون را دوست دارم و هم خود زيتون را ( زيتون رودبار رو ميگم):

    -------------------------------------------------------------------

    زيتون معمولا يه صفحه ’پر ’پر مينويسد و هيچ جای خالی و سفيد باقی نميگذارد.نوشته های او با يه شعر نو آغاز ميشود:

    ۱-وقتی خورشيد طلوع ميکند روز است،

    وقتی غروب کند شب است،

    مرده شور شب و روز را ببره

    (شاملو)

    ۲- امروز رفتم آرايشگاه سر کوچه ، موهامو کوتاه کنم ولی با ديدن چند تا خانم خپل و زوار دررفته که موهاشونو کوتاه کرده بودند منصرف شدم و گفتم فقط ناخنم را با ناخنگير کوتاه کنيد. اين هم شد مملکت؟

    (گاهی لينک دادن باعث ميشود خواننده از طريق لينک به يه جاهايی برود و گم شود و از خواندن بقيه مطالب باز ميماند)

    ۳- در کامنت شماره ۴۵۶ يادداشت پارسال يه نفر ناشناس مطلبی نوشته بود که من امروز جوابش را ميخواهم بدم ولی بهتره اينکار رو نکنم.

    ۴- يکی از وبلاگ نويس ها رو دوباره دستگير کردن. از قرار معلوم مامورا اونو تو خيابون ديدن که داشته از جلو يه مغازه کامپيوتر فروشی عبور ميکرده و يه دقيقه وايساده جلو ويترين و به کامپيوترها نيگاه کرده و آه کشيده. اونا هم ريختن سرش و تا جون داشته کتکش زدن.

    ۵- امسال سيزده بدر خيلی خوش گذشت. کوفته تبريزی رو که خورديم فهميدم رسم و رسوم اصيل ايرونی چقدر بامزه اند. اونايی که کوفته نخورده اند بايد هم با سيزده بدر مخالف باشند! موقع سبزه گره زدن چند تا مامور ريختند سر مردم و با باطوم اونا رو زدند وگفتند ما دستور داريم همه گره هايی که زده شده رو باز کنيم.

    ۶- و ۷- و ۸- و۹- هم دارد که ما از آنها صرفنظر ميکنيم.

    -------------------------------------

    در آينده سراغ شما هم مياييم!!




    | ___________________________________________________________________________________________________

    شنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۴

    پاپ هم به لقا الله پيوست:

    اون پاپ آدام خوبی بود. بدرد مردن ميخورد. چند تا هم عيب داشت:

    - اولا کفتر باز بود ومن اين را نميدانستم تا اينکه اين عکس مستند را ديدم و باور کردم

    - دوم جوان های ما را از راه به در کرد و به اونها موزيک پاپ بدآموزی کرد. ای جوان برو موسیقی سنتی یاد بگیر تا بتونی مثل آهنگران نوحه بخونی

    - سيم اين بود که مثل بقيه روحانيت معظم استعفا پستعفا تو کارش نبود. سفت اونو چسبیده بود و ول نمیکرد

    بهرحال خدا بيامرزدش. به همين مناسبت مجلس ختمی در مسجد ارک وبلاگستان برای شادی روح آن جوان ناکام و تسلی خانواده محترمشان برقرار است.

    از آوردن آجيل و تخمه و بستنی و پاپ کورن خودداری کنيد و بجای آن زیلو و زيرانداز و يک کپسول آتشنشانی با خود بياوريد که اگر مثل مسجد ارک آتيش سوزی شد در راه پاپ شهيد نشيد.





    | ___________________________________________________________________________________________________

    Home