ملا حسنی در کانادا



ملا حسنی در کانادا

محل درج آگهی شما
Balatarin
لیست وبلاگهای ایرانیان جهان ليست وبلاگهای به روز شده

-------------------

-------------------

Toronto: Click for Toronto, Ontario Forecast Tehran: Click for Tehran, Iran Forecast

-------------------

  • 07/01/2004 - 08/01/2004
  • 08/01/2004 - 09/01/2004
  • 09/01/2004 - 10/01/2004
  • 10/01/2004 - 11/01/2004
  • 11/01/2004 - 12/01/2004
  • 12/01/2004 - 01/01/2005
  • 01/01/2005 - 02/01/2005
  • 02/01/2005 - 03/01/2005
  • 03/01/2005 - 04/01/2005
  • 04/01/2005 - 05/01/2005
  • 05/01/2005 - 06/01/2005
  • 06/01/2005 - 07/01/2005
  • 07/01/2005 - 08/01/2005
  • 08/01/2005 - 09/01/2005
  • 10/01/2005 - 11/01/2005
  • 11/01/2005 - 12/01/2005
  • 12/01/2005 - 01/01/2006
  • 01/01/2006 - 02/01/2006
  • 02/01/2006 - 03/01/2006
  • 03/01/2006 - 04/01/2006
  • 04/01/2006 - 05/01/2006
  • 05/01/2006 - 06/01/2006
  • 06/01/2006 - 07/01/2006
  • 07/01/2006 - 08/01/2006
  • 08/01/2006 - 09/01/2006
  • 10/01/2006 - 11/01/2006
  • 11/01/2006 - 12/01/2006
  • 06/01/2007 - 07/01/2007
  • 10/01/2007 - 11/01/2007
  • 11/01/2007 - 12/01/2007
  • 12/01/2007 - 01/01/2008
  • 04/01/2008 - 05/01/2008
  • 09/01/2008 - 10/01/2008
  • 01/01/2009 - 02/01/2009
  • 02/01/2009 - 03/01/2009
  • -------------------

    Subscribe in a reader

    اشتراک در
    پست‌ها [Atom]

    سه‌شنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۴

    كروبي : با چانه زني مشكلات كشور را حل مي‌كنم، ايرنا

    - آقا ببخشيد.اون هندونه کيلو چنده؟

    - اين هندونه نيست! آزاديه.

    - خب حالا کيلو چنده؟

    - فروشی نيست. نميديم. نداريم. برو دنبال کارت.

    - حالا شما يه قيمتی بگو شايد توافق کرديم.

    - آقا گفتم فروشی نيست. اينو گذاشتيم واسه دکور.

    - جون حاجی ناز نکن! چنده؟

    - به شرط چاقو ميخوای يا نبريده؟

    - از چاقو ميترسم. همينطوری نبريده بده. چند؟

    - اگه کال و نارس بود پس برنميداريم ها!

    - باشه قبوله

    - کيلويی هفتاد ميليون نفر.

    - اه. پدر بيامرز. تو يا هفتاد ميليون رو نميفهمی چقدر است يا اصلا نفر را نميدونی چی هست!

    - از نظر ما نفر همون است که برای شتر بکارميبرند. ديدی گفتم تو خريدارش نيستی

    - خب جون من يه تخفيفی چيزی به ما بده. زشته مردم به من رای دادند بايد يه هندونه ای چيزی واسه شون بخرم

    - ولايت مطلقه را قبول داری؟

    - بابا جون هندونه خريدن که اين حرفا رو نياز نداره. چه ربطی داره؟

    - اگه ولایت مطلقه فقیه رو قبول داری که اصلا نبايد بيايی دنبال چونه زدن با ما. هرچی ما گفتيم همان است قيمت مقطوع! تخفيف و چونه زدن معنا نداره.

    اگه ولايت مطلقه رو قبول نداری غلط کردی کانديد شدی. مگه توی قانون اساسی ولايت مطلقه نيست؟ ميخواستی چشم کورت رو باز کنی و اونو بخونی.

    - میدونی چیه مردم هندونه میخوان واسه چی؟ میخورن سردی شون میشه ما اصلا از هندونه خريدن منصرف شديم




    | ___________________________________________________________________________________________________

    یکشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۴

    عمو قاليباف:

    - عمو قالی باف!

    - بله

    - قالی منو بافتی؟

    - بله

    - مردم رو دست انداختی؟

    - بله

    - معرکه راه انداختی؟

    - بله

    - چاخان بهم بافتی؟

    - بله

    - انقلاب اومده چی چی آورده؟

    - ترياک و حشيش

    - با صدای چی؟

    - مرگ بر آمريکا!!

    -مرگ بر آمريکا، مرگ بر آمريکا

    عمو قالی باف!

    - بله

    خاک تو سرت!!!




    | ___________________________________________________________________________________________________

    شنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۴

    دعوت برای يک اقدام جمعی:

    اگرچه اين وبلاگ جای مناسبی برای طرح موضوعات جدی نيست، ولی از آنجايی که افراد زيادی با ديدگاه متفاوت از اينجا ديدن ميکنند وظيفه خود دانستم مطلبی را که ديگر دوستان زحمت کشيده و تهيه کرده اند را قرار دهم تا دعوت آنان فراگیر شود:

    دوستان عزيز! هموطنان گرامی!

    لطفا طی روزهای آينده متن زير که در مورد وضعيت اکبر گنجی است را کپی کرده و به آدرس ايميل خبرگزاری ها، شخصيت های سياسی و سازمان های بين المللی ارسال فرماييد.

    دوستان! اگر طی روزهای آينده هزاران ايميل به آدرس افراد يادشده سرازير شود قطعا توجه خبرگزاری ها و محافل بين المللی را جلب خواهد کرد.

    تعدادی از آدرس ها را ميتوانيد از اينجا پيدا کنيد.(آدرس سازمان ملل: inquiries@un.org )

    (از ارسال يک ايميل با چند آدرس خودداری کنيد چون ممکن است مستقيما بعنوان ايميل های هرزه شناسايی و فيلتر ميشوند)

    متن پيشنهادی نامه:

    Akbar Ganji is an Iranian journalist who has been spending the longest period in prison for expressing his views, and defending freedom and the professionalism of journalism. He has been accused, and currently imprisoned for over 61 months, for criticizing governmental officials and exposing the chain murders of Iranian intellectuals and politicians, which were ordered by the highest authorities of the Islamic Republic, both in Iran and abroad. During his imprisonment he has published “The Manifest of a Republic” and has invited the people to civil disobedience. This has angered the terrorist governmental authorities, which by monopolizing the Mafia of power have tried to silence him in such a way that even Ganji’s legal attorney, Dr. Naser Zarafshan, is now spending time behind bars. In order to protest his unjust and illegal imprisonment and the fact that he has been denied a sick leave, despite being severely ill from Asthma attacks, Ganji has started a hunger strike since Thursday, May 19th, 2004.


    We Iranian journalist and bloggers hereby express our concern for the well being of Akbar Ganji. Iranian judicial authorities have been neglecting Ganji’s freedom and treatment. We plead to other human rights organizations to immediately start pressuring the Iranian judicial authorities for his treatment and freedom. We hereby announce, and conclude, that under the current conditions, the responsibility of Akbar Ganji’s life is in the hands of international human rights organization and all the freedom-loving people of the world




    این هم لینک حقوق بشر. .






    اینجا رو امضا کنید



    | ___________________________________________________________________________________________________

    پنجشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۴

    خواص رای دادن از نظر طب سنتی:

    مقدمه: وزارت کشور اعلام کرده که در اين دوره انتخابات، واجدين شرايط رای دهندگان به بيش از ۴۸ ميليون رسيده. از طرفی براساس نظر سنجی ايسنا پيش بينی شده که کمتر از نيمی از اين افراد به پای صندوق میروند. لذا بنظر ميرسد اين بار برای ترغيب مردم به شرکت در انتخابات علاوه بر روشهای قبلی مانند تبليغات شبانه روزی صدا و سيما و التماس و خواهش و حتی گريه و زاری مجريان آن برای دعوت از مردم، امسال روشهای ابتکاری و جديدی اتخاذ گرديده که يکی از آنها بهره گيری از طب قديم است:

    برگه رای اگر بصورت خام استعمال شود نافع نفخ شکم و درمان کچلی و بواسير است. جوشانده آن اگر با دو مثقال تخم گشنيز و گل گاوزبون و هفت عدد پشگل بز يکساله مخلوط گردد و از صافی بگذرد و بصورت خنک ناشتا ميل شود برای درمان خارش بعضی قسمت های بدن نافع است و ُمدر خوبی است.

    اگر بلغمی مزاج هستيد و از يبوست شورای نگهبان و حکم حکومتی رهبری مشقت ديده ولی جای مهر انتخابات در شناسنامه را نياز داريد کافی است سه روز متوالی مواد فوق را بصورت مرهم درآورده و با روغن کرچک بر موضع مورد نظر بماليد انشالله مرض از شما دور خواهد شد.

    اگر سودايی مزاج هستيد و درد انتخاب بين بد و بدتر در شما مزمن شده کافی است داروی فوق الاشاره را بصورت شربتی رقيق نموده و تنقيح نماييد. فی الفور اثر بخش است.

    اگر صفراوی مزاج هستيد و خونتان چرک است و اين موجب خوره و پيسی به افکار تان شده کافی است ناشتا يک شيشه آبليمو را سر بکشيد و بلافاصله چند عدد زالو را بر موضع درد انداخته و مواد فوق الاشاره را دور ریخته و شیشه را همينطوری درسته استعمال نماييد. انشالله نافع است.




    | ___________________________________________________________________________________________________

    سه‌شنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۴

    تاخير فاز:

    -آنان که برای رد صلاحيت معين اشک ريختند و از تاييد صلاحيتش دوباره خوشحال شدند و اميدوار، تاخير فازی هشت ساله دارند.

    اينجانب برای آنها از خداوند متعال ”صبر“ جميل و اجر جزيل مسئلت مينمايم.

    - آنان که در انتخابات شرکت ميکنند و اميدوارند لااقل اوضاع بدتر از قبل نشود، تاخير فازی بيست و شش ساله دارند.

    اينجانب برای آنها از خداوند متعال ”شفا“ی عاجل و بهبودی کامل مسئلت مينمايم.

    - آنان که فکر ميکنند بالاخره يک روزی حکومت دينی با مسئله حقوق بشر و آزادی های فردی کنار ميآيد و آنها را برسميت ميشناسد، تاخير فازی هزار و چهارصدساله دارند.

    اينجانب برای شادی روح آنها از خداوند متعال ” مغفرت“ و غفران و علو درجات مسئلت مينمايم. الفاتحه.




    | ___________________________________________________________________________________________________

    دوشنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۴

    تدبير رهبری:

    اين تدبیر رهبری عجب معجونی است! زنده را مرده و مرده را زنده ميکند! همه کارهای محال را مثل آب خوردن حل ميکند. اصولا يکی از چيزهايی که مافوق قانون اساسی ما است تدبير رهبری است!!

    اصلا معضلی نيست که در کشور ما لاينحل باقی بماند. از رفع يبوست شورای نگهبان بگير تا ختنه کردن ارامنه و ايرانی شدن عراقی ها و احراز صلاحيت کانديداها و غيره فقط و فقط توسط ”تدبير رهبری“ قابل تحقق است.

    اين ”تدبير رهبری“ از اون چيزهايی است که با داشتن آن هيچ کشوری ديگر نياز به داشتن قانون اساسی نيست!

    از چند ماه پيش ”تدبير رهبری“ بر اين بوده که با اين رد صلاحيت ها و سپس تجديد نظرها ، تنور انتخابات گرم شود تا مردم به پای صندوق ها بيايند و دوباره روز از نو و روزی از نو!




    | ___________________________________________________________________________________________________

    یکشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۴

    آقا ماشالله!

    خودتو مسخره کردی يا مردم رو؟

    از يک طرف ميری جلو مجلس تحصن ميکنی و از يک طرف برای کانديدا شدن هاشمی در روزنامه شرق مقاله مينويسی!

    (اولين مقاله ای که به طرفداری هاشمی چاپ شد بقلم اين آقا ماشالله بود. مرده ای که ميرفت برای هميشه دفن شود را اين آقا زنده کرد. يه مشت هالو هم دنبالش افتند)




    | ___________________________________________________________________________________________________

    پنجشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۴


    مخ زنی:

    (مخ زنی اصطلاح رايج در بين پسران است و به معنی جذب طرف مقابل است - لغت نامه ملا!)

    دیدن این عکس مونتاژ شده باعث شد مطلب زیر را بنویسم.


    این روزها همه کاندیداها برای اینکه تظاهر کنند که بله ما هم آدمیم! اعمال عجیب و غريبی رو انجام میدهند که اصلا به اونها نمیاد.

    مثلا کروبی پشت کامپیوتر نشسته و عکس گرفته که بگه ما هم متجدد شدیم یا اون یکی پیراهن آستین کوتاه پوشیده که بگه دیگه دانشجوها رو بخاطر لباس آستین کوتاه از دانشگاه اخراج نمیکنیم ويا اون پاسبانه کت شلوار پوشيده و لبخند زورکی ميزنه که بگه ما آدم خشنی نیستیم و گاز اشک آور نمیزنیم و يا این هاشمی که رفته وسط دوتا جوان ترگل و برگل رای اولی نشسته و با آنها خوش و بش میکنه که مثلا من هم آره! عین خود شما آدمم! در صورتی که همه ميدونند در زمان قدرت همین هاشمی چقدر بچه های مردم در خیابان ولیعصر بخاطر طرز لباس پوشیدن کتک خوردند.

    حالا فرض کنيد هاشمی که اینقدر مثلا استحاله شده یه روزی بخواد ادای ما جوان ها رو دربیاره . مثلا تصور کنید او در جریان یکی از سفرهای خارجی اش ناگهان چشمش به یک خانوم خارجی زیبا بیفتد و نه یک دل بلکه صد دل در گرو او ببندد و از اون خیلی خيلی خوشش بیاید و حالا بقول معروف ميخواد مخ زنی کنه و اونو به راه بياره. فکر میکنید چطوری سر صحبت رو با اون ضعیفه باز میکند؟؟

    --------------------------------------------------------------------------



    موضوع رو با مشاورینش درمیان میگذارد و طی دستوری از آنها راهکار عملی میخواهد
    هرچه مشاورينش به او توصيه ميکنند که حاج آقا اين کار از عهده شما برنمياد دیگه سن شما از این حرفها گذشته قبول نميکنه و مثل هميشه فکر ميکنه که خودش عقل کُله و از عهده هر کاری برمياد.

    ميره دست و صورتش را ميشوره و دماغش رو پاک ميکنه، عبايش را کنار ميزاره، عمامه شو رنگ میکنه يه خورده ژل به عمامه اش ميزنه، پاچه شلوارشو بالا ميزنه و دکمه آخوندی شو باز ميکنه، صداشو يه خورده نازک ميکنه و در حالی که قرميده و راه ميره ، ميره به طرف اون خانم.

    هاشمی: السلام عليکم و رحمت الله و برکاته . حال سرکار خوب است انشالله؟ رفع کسالت شده به فضل خدا؟ والده مکرمه کجا تشریف دارند؟ ابوی در قید حیاتند؟ میخوام انکحت و زوجت را بخونم اذن ولی وقیم رو نیاز دارم.

    خانم خارجی: هیچ کدوم از حرفاتونو متوجه نشدم میشه مثل آدم فارسی حرف بزنید؟

    هاشمی: خلاصه اش این بود که همشیره عزیز! بريم؟!!!

    خانم خارجی: نفهميدم!! با کی بوديد؟؟

    هاشمی که دست و پاشو گم کرده ميگه: منظورم چيز بود... يعنی ميخواستم بگم چيز. منظورم اين بود که میخوای عضو تشخیص مصلحت بشی؟


    خانوم خارجی: بابا جون عوضی گرفتی. برو خدا روزی تو جای ديگه بده.





    | ___________________________________________________________________________________________________

    چهارشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۴

    (مطلب زير را آقای سيادت فرستاده که بدون دخل و تصرف در اينجا ملاحظه ميکنيد):

    چهل سال بعد در همین روز:" ابراهیم نبــوی دادستان تهران شد" کامران سیادت موسوی

    سلام بر خوانندگان ارجمند

    اخباری که به اطلاع می رسد از روزنامه ایران (مورخ یکشنبه اول خرداد 1422) نقل شده است. مهترین رویدادها شامل انتصاب ابراهیم نبوی به عنوان دادستان کل استان تهـران ، دستگیری مجدد عباس عبدی ، درگذشت استاد بزرگ و ستاره تاریخ موسیقی ایران در شب گذشته و کاندیداتوری رسمی خانم هدیه تهرانی برای ریاست جمهوری است:

    - طی حکمی از سوی آیت اله محسنی اژه ای رئیس قوه قضاییه ، سید ابراهیم نبوی (طنز نویس سابق) به عنوان دادستان کل استان تهران منصوب شـد. ابراهیم نبوی که اخیرا برنده جایزه نوبل در رشته طنزنویسی شده و آن را به دوست قدیمی اش(سعید مرتضوی) تقدیم کرده ، ساعاتی پس از ورود به دفتر دادستانی تهران ، دستور توقیف 85 روزنامه و بازداشت 458 روزنامه نگار و دستگیری 342 وبلاگ نویس را صادر کرد. در بین بازداشت شدگان نامهایی چون : قدرت اله شمس الواعظین ، اصغر گنجی و ابوالفضل زرویی نصرآباد به چشم می خورد. گفتنی است ابراهیم نبوی معروف به" ابرام در به در" از چهل سال پیش تاکنون در شهرها و کشورهای مختلف جهان برای نهادینه کردن دمکراسی در ایران تلاش کرده است. وی اخیرا از سران قبیله آدمخواران "لامبا لومبا" در شاخ آفریقـا هم تقاضای پناهندگی کرده بود که البته درخواستش رد شد. سفیر این قبیله در سازمان ملل به خبرنگاران گفت طبق قانون ، افراد اسکول نمی توانند وارد این قبیله شوند زیرا اهالی قبیله ممکن است مورد خشم و غضب خدایان قرار بگیرند.

    - به دستور دادستان جدید تهران ، عباس عیدی (روزنامه نگار) که سه روز پیش از زندان آزاد شده بود مجددا بازداشت و روانه زندان شد. به توصیه دادستان ، او را به صورت وارونه بر یک الاغ سوار کرده ، در خیابانهای ولیعصر ، جردن و پاسداران گرداندند تا حسابی حالش گرفته شود. شایان ذکر است چهل سال پیش هم ، یک وبلاگ نویس را در شهر ساوه که از فرماندار آن شهر انتقاد کرده بود ، با مامور و دستبند در خیابانهای ساوه چرخانده بودند تا به او بفهمانند که این مملکت بی صاحب نیست .

    - بزرگترین وشاخص ترین چهره تاریخ هنــرموسیقی ایران ، دیشب جان سپرد. استاد فقید "شهـرام شب پـره" که از پنجاه سال پیش تاکنون خدمات شایانی به اعتلای هنر موسیقی ایران کرده بود سرانجام پس از ماهها تحمل رنج فراوان ، درگذشت. ترانه ها و آوازهای این استاد بی نظیر با تیراژ میلیاردی در سراسر جهان به فروش می رفت . پزشکان می گویند او به علت تکانهای شدیدی که در هنگام آواز خواندن به سرش می داد جان سپرده است.

    - هدیه تهرانی ، چهره سرشناس سینمای ایران ، رسما کاندیدای ریاست جمهوری شد. وی ساعاتی پس از اعلام تایید صلاحیتش توسط آیت اله احمد همتی (دبیـر شورای نگهبان) کابینه پیشنهادی اش را معرفی کرد. در بین وزرای پیشنهادی خانم تهرانی چهـره های نامداری همچون : حاج حسین شریعتمداری(برای تصدی وزارت اطلاعات) ، آیت اله حسن شماعی زاده (وزارت فرهنگ و ارشاد) ، خانم فائقـه آتشین(حفاظت محیط زیست) ، حاج حسین درخشان( امور دیتــا و اینترنت) ، فاطمه حقیقت جو(مسکن وشهرسازی) ، اهـورا خالق یزدی (سازمان هواپیمایی کشور) ، آیت اله سیاوش قمیشی(سازمان حج و زیارت) ، یاسر هاشمی رفسنجانی (اقتصاد و دارایی) ، محسن هاشمی رفسنجانی(وزارت کشاورزی و زراعت پسته) ، مهدی هاشمی رفسنجانی(وزارت بازرگانی) ، فاطمه هاشمی رفسنجانی(وزارت درآمدهای خاص) ، فائزه هاشمی رفسنجانی(وزارت ورزش و جوانان) و خانم سوزان روشن (برای تصدی وزارت راه و ترابری) به چشم می خورد. ناظران می گویند کابینه پیشنهادی خانم تهرانی ، پس از گذشت چهل سال از دوره ریاست جمهوری مرحوم محمد خاتمی ، بهترین و فراجناحی ترین کابینه ملی محسوب می شود.





    |

    احلا من العسل:

    (يعنی از عسل شيرن تر است اون داروی تلخ!)

    اگه يادتون باشه هفت هشت سال قبل، وقتی هاشمی نتونست برای راهیابی به مجلس رای بياره و نفر سی و يکم شد در نماز جمعه دليل رويگردانی مردم را سم پاشی! روزنامه نگاران و تبليغات منفی آنان قلمداد کرد.

    برای او چنين مشتبه شده که هنوز در بين مردم پايگاهی دارد و خيال ميکند که اگر نويسنده گان و روزنامه نگاران عليه او چيزی ننويسند او دوباره به تخت سلطنتش بازميگردد. بخاطر همين، اين بار يه مشت خل و چل مثل قاليباف و احمدی نژاد و غيره را آورده اند تو ميدان انتخابات تا پيشمرگ هاشمی بشند! يعنی منتقدين بجای انتقاد از عملکرد هشت ساله هاشمی به جوابگويی و مقابله با اون خل و چل ها بپردازند و هاشمی از اين معرکه بخوبی و خوشی بيرون آيد.

    در صورتی که خواهيم ديد چه عليه هاشمی بنويسند چه ننويسند نظر مردم عوض نخواهد شد.
    مگر مردم فراموش کرده اند که هاشمی چه بلايی سر اقتصاد کشور درآورد؟ سالهای آخر حکومت هاشمی، نه تنها خزانه دولت خالی شده بود بلکه دهها ميليارد دلار بدهی بالا آورده بود. هيچکدام از LC های بانک های ايرانی در دنيا پذيرفته نميشد و بایستی حتما يک بانک ثالث آن را تضمين ميکرد. من خودم يادم هست که بانک ملی که اعتباری نزدیک به هفتاد هشتاد سال در بانکهای دنيا داشت در به در دنبال بانکهای فکستنی در اميرنشين های خليج فارس بود تا اسناد صادره راآن بانکها تضمين کنند!!

    من که واقعا نمیدونم او به کدام عملکردش ميبالد؟ به سرکوب زندانيان و ترور مخالفان؟ به افتتاح پروژه های آب دوغ خياری که اکثر توجيه اقتصادی نداشت؟ به قيچی کردن الکی نوار افتتاح پروژه هايی که هيچگاه به بهره برداری نرسيد؟ به سقوط ارزش ريال؟ به انزوای سياسی ايران در دنيا؟ به چی؟

    بالاخره خواهيم ديد که هاشمی چقدر رای خواهد آورد!!




    | ___________________________________________________________________________________________________

    دوشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۴

    اعجاز توجيه کردن:

    برخی از ما علما، متخصص توجيه کردن هستيم و به همين خاطر به ما توجيه الاسلام هم ميگويند. اما بعضی وقتها کسانی پيدا ميشوند که در اين زمينه از ما پيشی ميگيرند. يکی از اين اصناف توجيه گر صنف عکاس باشی ها است. اگر يادتون باشه قبلا هر کس عکس فوری ميخواست بگيره يکراست ميرفت اطراف پارک شهر. اونجا چند تا از اين عکاس باشی ها با اون دوربين های عهد دقيانوس شون وايساده بودند و از مردم عکس ۶ در ۴ ميگرفتند. همون دوربين هايی که يک پارچه مشکی مثل آستين داشت تا موقع عکاسی نور از پشت وارد ديافراگم نشه. معمولا عکاس باشی هم موقع عکس انداختن سرش را داخل اون آستين ميکرد.

    شما هرچه هم خوش سيما بودی باز عکست خيلی عتيقه ميشد مثل قاتل ها يا زندانی های فراری! وقتی هم به عکاس باشی اعتراض ميکردی اون در جواب اينقدر از محاسن عکس و جمال زيبای شما تعريف و توجيه ميکرد که شما ناچارا چيزی نميگفتی و قضيه را تموم ميکردی. حالا بريم سر اصل مطلب:

    يه روز يه ملا داشته تو خيابون راه ميرفته، زمستون و يخبندان بوده، يه دفعه پاش ليز ميخوره و محکم با پشت روی زمين ميخوره. آه از نهاد حاجی بلند ميشه. درد تمام قسمتهای تحتانی و باسن مبارک را فرا ميگيره. با هزار زحمت و مرارت بلند ميشه . لنگان لنگان به مطب دکتری که اون نزديکی ها بوده ميره ميگه: دکتر جون! قربون چشات! يه نيگاه به اين ماتحت مبارک ما بنداز ببين سالمه؟

    دکتر بعد از معاينه ميگه: ظاهرش که نشون ميده سالمه وحالا حالا ها برات کار ميکنه ولی واسه اينکه مطمئن بشيم از داخل استخوان لگن نشکسته باشه بايد بری ازش عکس بگيری. راديولوژی همين بغله. پنج هزار تومن بده برات فوری عکس ميگيره.

    حاجی از مطب دکتر که بيرون مياد با خودش ميگه: پنج هزار تومن؟! اون هم برای ماتحت؟ ما واسه مغزمون اينقدر خرج نميکنيم حالا بريم پنج هزار تومن بديم از اسفل السافلين بدنمون عکس بگيريم؟

    در همين موقع چشمش به يکی از اون عکاس باشی های کنار خيابون ميافته که روی يک مقوا نوشته: ۶ قطعه عکس ۶در ۴ فقط ده تومان.

    لبخند مليحی بر لبان حاجی نقس ميبندد و جلو ميره ميگه: من ۶ تا عکس نميخوام فقط يه قطعه ميخوام و يه تومن هم بيشتر نميدم! عکاس باشی بيچاره هم از روی ناچاری و کسادی بازار قبول ميکنه.

    حاجی مثل بقيه ميشينه رو صندلی و رو به دوربين خيره ميشه. عکاس باشی چند بار کله و چونه و گونه حاجی را مرتب و تنظيم ميکنه و وقتی ميخواد دکمه رو بزنه سرش رو داخل اون پارچه مشکی ميکنه و ميگه حاضر؟

    حاجی از اين فرصت استفاده ميکنه و در يک حرکت برق آسا شلوارش را پايين ميکشه و پشتش رو به دوربين ميکنه و ميگه: حاضر!

    عکاس باشی فلاش رو ميزنه و حاجی هم فوری به حالت اوليه خودش برميگرده.

    عکاس باشی بيچاره هم هنوز نفهميده که از چی چی عکس گرفته.

    وقتی فيلم رو داخل ظرف ظهور ميندازه از ديدن اون عکس عجيب قريب خودش وحشت ميکنه. در تموم عمرش کارش اينقدر خراب نشده بود. با خودش ميگه بايد يه جوری توجيه اش کنم. لذا با اعتماد به نفس کامل ميگه:

    حاجی جون! يه عکس سفارشی واسه ات گرفته ام . ولی اجرتش بيست تومن ميشه! چون اولا صورتت خيلی استخوانی بود من تو عکس چاق انداخنه ام. ببين چه لپ هايی داری!

    دوما دهانت به اين بزرگی رو توی عکس تبديل به يه دهن غنچه ای کردم!

    سوما حاجی جون، تو کراوات نداشتی من واست کراوات هم آويزون کردم!!




    | ___________________________________________________________________________________________________

    شنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۴

    خطبه های نماز جمعه وبلاگستان:

    مدتی است از خطبه های نماز جمعه اروميه خبری نيست. گفتم بد نيست خودمون خطبه ها رو بخونيم:

    من امروز از زراعت ميام خيلی خسته ام. اومدم چند تا پيام بدم و بروم خونه. سومين پيام رو اول ميگم تا يادم نره اون رو. دومين پيام که خيلی مهم است مربوط به اون هايی است که وبلاگشون رو پايين ميکشند. چرا پايين ميکشی؟ مگه تو دمکراسی نبودی؟ من که اين همه زراعت و کشاورزی کردم تا بحال نديدم يه درخت خودشو قطع کنه. تا اره نزارن پاش و اونو قطع نکنند خودش رو سر پا نگه ميداره.

    پيام دوم من به اون بابای بيلی بود که اينقدر دراز مينويسی. مگه داستان امير ارسلان نامداره که هزار قسمت ميکنی حرفاتو. که من با امير ارسلان مخالف بودم. به مشتری هات که مصاحبه ميکنی بگو زود و سريع و خلاصه بگن. مردم کار دارن بايد به آبياری و شخم زنی شون برسن. اينقدر هم فارسی رو سخت نکنید ما که روزنامه نگار یا نویسنده نيستيم که من با اون مخالفم. ای نویسنده دوم خردادی! تو هم اگه مثل من کشاورزی میکردی و بیل میزدی و وبلاگ مینوشتی اونوقت نمره دیکته ات صفر میشد و رفوزه میشدی که من با اون هم مخالفم.

    پيام چهارم من که خيلی مهم تر بود به اون قاليباف بود که از چراغ قرمز عبور کرد. ای کچل. آخه تو هم آدمی؟ مگه تو رئيس پليس نبودی؟ نميدونی اون آدمک قرمز رنگ برای چيه؟ اين طوری ميخوای حافظ قانون بشی؟ خاک بر سرت.

    پيام بين المللی پنجم من به اون انور ساداته! که رئيس جمهور سوريه است. ای انور! تو که سادات نيستی! چرا رفتی با اون صهيونيسم صلح کردی و کارهای بی ناموسی کردی؟ تو آدمی؟ من از ديروز که از جلو دکان سبزی فروشی سر کوچه رد ميشدم و چشمم به يک روزنامه افتاد که اين خبر را نوشته بود ناراحت شدم. حتما امشب صدا وسيما اين خبر را ميگه.

    پيام آخر هم در مورد انتخاباته. کانديدا ی اصلح بايد طرح و برنامه داشته باشه و همينطور فله ای کانديد نشه. از ميان اونايی که ثبت نام کرده اند من فقط يکنفر را ديدم با برنامه مشخص جلو اومده. اونم اينه. زیپ شلوارش را باز کرده تا تکليف مردم از اول روشن باشه!

    پيام سوم که از همه مهمتر بود يادم رفت. بلندشيد بريد خونه هاتون آهنگ خارجی گوش بديد. تا من هم برم غسل بکنم.




    | ___________________________________________________________________________________________________

    چهارشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۴

    سخنرانی پرزيدنت قاليباف در مجمع عمومی سازمان ملل:

    برگرفته از سخنان گهربار قاليباف در بازديدشان از خبرگزاری مهر.(اينجا رو کليک کنيد)

    --------------------------------------------------------------------------

    فرض کنيد اون آقای خاليباف بعنوان رئيس جمهور کشور اسلامی ايران در مجمع عمومی سازمان ملل بخواهد سخنرانی کند. همه روسای کشورهای مختلف دنيا در مجمع حاضرند و خبرگزاری ها و شبکه های تلويزيزيونی بطور مستقيم سخنرانی ها را برای بينندگانشون در سراسر دنيا پخش ميکنند. حالا نوبت پرزيدنت خاليباف شده:

    عاليجناب! دبير کل محترم!

    آقايان و خانم ها! خواهران و برادران!

    اگرچه دستور کار مجمع بررسی حقوق بشر در کشورهای توسعه نيافته عنوان شده ولی من با کسب اجازه از مقام معظم رهبری (خودش صلوات ميفرستد) ميخواهم برای شما در مورد فرق ارباس با توپولوف سخنرانی کنم!

    ارباس در زبان خارجی از دوکلمه ار يعنی هوا و باس يعنی اتوبوس تشکيل شده که کارشناسان از آن به اتوبوس هوايی تعبير ميکنند. توپولوف هم از دو کلمه تپل به معنی چاق و خپل و اوف به معنی تف تشکيل شده که کارشناسان موقع سرماخوردگی آن را از دهانشان به بيرون پرت ميکنند.

    من البته نميگويم توپولوف استاندارد ندارد و خوب نيست بلکه چون من يکبار در مسافرت به سوريه سوار ارباس شدم فهميدم ارباس بهتر است از توپولوف. اگرچه من هيچوقت توپولوف سوار نشده ام.

    فرق توپولوف با ارباس مثل ماشين آريا است با بنز! البته فرق آريا با بنز هم مثل فرق الاغ است با اسب. فرق الاغ با اسب هم مثل...

    (در اين موقع ولاديمير پوتين به نشانه اعتراض به سخنان اهانت آميز به مقدسات صنعت روسيه جلسه را ترک ميکند و همهمه و خنده از هر سو بلند ميشود)

    آقای دبير کل!

    اعضای محترم!

    اجازه دهيد من حرفم را بزنم. مگر شما دمکراسی نيستيد؟! کداميک از شما سران کشورهای دنيا قبل از سخنان امروز من فرق ارباس با توپولوف را ميدونست؟ نه جون من بگید میدونستید یا نه؟

    فرق الاغ با اسب مثل....

    (در اين موقع جورج بوش و تونی بلر هم به نشانه اعتراض جلسه را ترک ميکنند و غرغر کنان میگویند: این کیه دیگه)

    آقای دبير کل!

    برادران و خواهران !

    بگذاريد کلام من منعقد بشود! بعد قضاوت کنيد. من خودم ارباس رو سوار شدم. خيلی کيف ميده! مهماندارش چای و قهوه مياره! اونوقت شما حرفهای کارشناسی منو تحمل نميکنيد؟

    فرق الاغ با اسب مثل....

    در اين موقع همه حاضران و دبير کل و خبرنگاران جلسه را ترک ميکنند. درهای مجمع سازمان ملل را میبندند و میروند خونه شون . فقط بیچاره رئيس جمهور قبرس نشسته ببيند فرق اون دوتا چيه؟




    | ___________________________________________________________________________________________________

    سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۴

    يک نکته:

    جرايد: هاشمی رفسنجانی وارد کارزار انتخابات شد.

    ملا: کجای تاريخ را سراغ داريد که ملتی استفراغ خود را بخورد؟؟




    | ___________________________________________________________________________________________________

    دوشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۴

    جواب به شاهرودی:

    هرچه فکر کردم پاسخ اين حرفهای شاهرودی رئيس قوه قضائيه را چگونه بنويسم چيزی به عقلم نرسيد جز اينکه محترمانه بگويم:

    آقای شاهرودی! .....خودتی!

    -----------------------------------------------------------------------

    مجبور شدم اين چند جمله را هم اضافه کنم (برای آنها که دوزاريشون هنوز نيفتاده!):

    - آقای شاهرودی مگه تو همونی نيستی که در برابر نامه هيئت بررسی تخلفات قانون اساسی که در آن به نحوه برخورد غير انسانی با زندانيان اشاره شده بود گفتی قوه مجريه حق دخالت در قوه قضائيه را ندارد؟

    - تو مگه همونی نيستی که در کنفرانس مطبوعاتی گفتی ما حقوق بشر را بهتر از اروپايی ها رعايت ميکنيم؟!

    - تو مگه همونی نيستی که در مورد پرونده زهرا کاظمی به وزير اطلاعات گفتی شما افشاگری نکنيد. اين مسئله را بين خودمون حل ميکنيم؟

    - تو مگه همونی نيستی که حکم عليزاده ، مرتضوی ، بخشی و بقيه درندگان را امضا کردی؟

    - تو مگه همونی نيستی که در جواب نامه احمد باطبی از زندان و تظلم خواهی پدرش دستور دادی پدر پيرش را از اتاقت بيرون کنند؟

    طوری حرف ميزنی مثل اينکه بازداشتگاهها و زندان ها تحت نظر قوه قضائيه نيستند و زير نظر شهردار اليگودرزند؟؟

    از قديم گفته اند دم خروس را باور کنيم يا قسم حضرت عباس رو؟؟

    برو!- برو!

    ....خودتی





    | ___________________________________________________________________________________________________

    یکشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۴

    سانحه هوايی:


    فرض کنيد گوش شيطان کر اين ”خاليباف“ رئيس جمهور بشه و يه روز همه مسولين کشور از ريز و درشت را سوار يه ار باس کنه تا دسته جمعی بروند کيش يه خورده با همديگه حال و حول کنند.

    هواپيما در ارتفاع پنجاه هزار پايی و بر فراز رشته کوههای زاگرس دچار نقص فنی ميشه. مذاکرات زير از روی جعبه سياه هواپيما پياده شده است:

    - از خلبان خالیباف به برج مراقبت... از خاليباف به برج مراقبت! تمام.

    - برج مراقبت. بگوشم! تمام.

    - اعلام وضعيت خطر! هواپيما دچار نقص فنی شده. بدادم برس! تمام.

    - از برج مراقبت به خاليباف. خونسردی خودتو حفظ کن. وضعيت فنی را تشريح کن تا با توصيه های تکنيکی مشکل را رفع کنيم. تمام.

    - از خالباف به برج مراقبت: بدبخت شدم. بدادم برسيد. نميدونم اين هواپيما چه مرگشه. الان نيم ساعته مثل فرفره داره دور خودش ميچرخه! همه مسافرها حالت تهوع دارند. اين جنتی که عمدا چند بار روی سر ما استفراغ کرد. ميترسم الان سقوط کنيم. تمام

    - از برج مراقبت به خاليباف. حتما موتور شماره ۲ از کار افتاده. سعی کن بال سمت چپ را بالا تر بياری تا تعادل حفظ بشه. تمام.

    - از خاليباف به برج مراقبت. چه جوری؟ تمام.

    - از برج مراقبت به خاليباف. با چرخاندن استيک. همون اشلولک که مثل دسته آتاريه.تمام.

    - از خاليباف به برج مراقبت. اين دسته رو ميگی که مثل دسته آفتابه است؟ ....اين که از جا کنده شد!.... در ضمن عقربه بنزين هم روی عدد صفره يعنی بنزين تموم شده؟ آخ آخ ديگه حسابی بدبخت شديم .تمام.

    - از برج مراقبت به خاليباف. عيبی نداره. خونسردی خودتو حفظ کن. چرا قبل از پرواز بنزين نزديد؟ تمام.

    - از خاليباف به برج مراقبت. مراقبت جون! تو که خودت وضع مملکت ما رو ميدونی. تا به يه مشکلی گرفتار نشيم فکرشو از قبل نميکنيم. حالا اين سويچ زاپاس بنزينش کجاست؟ تمام.

    - از برج مراقبت به خاليباف. مگه موتور گازيه که سويچ زاپاس بنزين داشته باشه؟! تمام.

    - (با التماس) از خاليباف به برج مراقبت. حالا ميگی چه خاکی سرمون بريزيم؟ تمام.

    - از برج مراقبت به خاليباف. راستش من فقط يه راه حل ديگه به فکرم ميرسه. تمام.

    - از خاليباف به برج مراقبت. جون مادرت زود بگو.... زود بگو. داره دير ميشه. الان دوباره جنتی میاد تو کابین .... تمام.

    - از برج مراقبت به خاليباف. بعد از من اين چيزهايی که ميگم تکرار کن:

    ” اشهد ان لا اله الی الله.و اشهد ان محمد رسول الله“ - تمام!!!




    | ___________________________________________________________________________________________________

    جمعه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۴

    معرکه انتخابات:

    دير زمانی است که معرکه گيران دوره گرد در آبادی ما ساکن شده و بساط معرکه گيری را پهن کرده و مشغول پهلوان بازی، شامورتی بازی و نمايش مارگيری هستند.

    از بس اهالی آبادی اين نمايش های مضحک و يکنواخت (که فقط برای پر کردن جيب ارباب معرکه برگزار ميشد ) را ديده اند ديگر دل و دماغی برای ديدن آن از خود نشان نميدهند.

    آخه چند سال پيش ، يه روز معرکه گردان درحال رجز خوانی بود و ميخواست زنجيری آهنين را با زور و بازو پاره کند، خطاب به مردم گفت: اين فقط من هستم که چنين قدرت مطلقه ای را دارم. آيا کسی از شما ميتواند همين کاری را که من ميکنم انجام دهد؟؟

    اهالی آبادی که از اين حرف دلخور شده بودند به يکديگر نگاه کردند. همه منتظر يکديگر بودند تا به ناگاه از پشت جمعيت مردی خوش سيما انبوه تماشاچيان را کنار زد و گفت: اجازه دهيد من به صحنه و ميدان زورآزمايی بيام!!

    با شنيدن اين سخن، مردم از اينکه بالاخره کسی پيدا شد تا حال معرکه گردان را بگيرد بسيار شاد و خوشحال شدند. اسم اون مرد ” مملی“ بود. بچه ی محله اردکان و اون طرفها بود. جوانهای آبادی اونو تشويق کردند و شعار ميدادند: مملی دوستت داريم. مملی دوستت داريم.

    مملی به اتکا تشويق های اهالی قرص و محکم جلوتر آمد و به تقليد از معرکه گردان داد زد:

    - ای بچه مرشد! به اين مردم بگو اگه ميخوان اين زنجير استبداد رو پاره کنم و شما رو به جامعه مدنی برسونم بلند بگن: يا علی.

    فورا بيست ميليون تماشاچی فرياد زدند يا علی.

    مملی وارد ميدان شد و زنجير را بدور سينه و بازوی خويش بست. چند دور ميدان را زد . هرچه مردم منتظر شدند تا زنجير اسارت و استبداد را پاره کند خبری نشد.او به بهانه کمر درد به زمين نشست.

    هرچه مردم داد ميزدند: مملی! جون مادرت فقط يه زور بزن! شايد پاره شه.

    ولی مملی زور نزد که نزد . مملی لبخند ميزد!

    فرصت مملی رفته رفته تمام شد و عده ای از جوون ها افسرده و غمگين راهی خانه ها شدند.

    اشک در چشمان مملی جمع شد. اينبار صدا زد: بچه مرشد! اگه اين مردم ميخوان براشون اين زنجير رو پاره کنم بايد بلند تر بگن يا علی. اينبار بيست و هشت ميليون گفتند يا علی. ولی باز هم خبری نشد که نشد.

    عده بیشتری از تماشاچيان مايوس و پراکنده شدند. عده ای به خانه ها رفتند. عده ای به آبادی سفلی و عده ای به آبادی عليا.

    معرکه گردان با مشاهده متفرق شدن مردم - ديد اوضاع داره ناجور ميشه و بساط معرکه برچيده ميشه. فکری کرد و گفت بايد نمايش پهلوان پنبه را کنار بگذاريم و جعبه مارگيری را بياوريم. خودش اوضاع را بدست گرفت و با لحنی مخصوص و با صدايی بلند( شبيه لحن روضه خوان ها) برای جلب مردم گفت:

    - ای بچه مرشد! اين جعبه رو که ميبينی پر است از مارهای خوش خط و خال. صبر کن تا برات نمايش بدم. اين مار کبری رو که ميبينی از بيابون های رفسنجان گرفته ام. خيلی مار سمی و کشنده ای است ولی نون و نمک منو خورده و فعلا با من کاری نداره.

    این يکی رو که ميبينی از بيشه زارهای لاريجان گرفته ام. خيلی موذی و آب زير کاهه.

    اون يکی رو که ميبينی از گرمسار آوردم. کم سن و ساله ولی نيشش حرف نداره. قبلا به دکتر سامی نيش زده و اونو به اون دنيا فرستاده.

    اين يکی رو هم که ميبينيد مار آبيه. زهرش خطرناک نيست. بدرد دکور ميخوره. اونو از رودخانه اليگودرز گرفته ام. فقط بدرد اين ميخوره که بزارمش تو يه شيشه الکل برای نمايش به بچه ها.

    اين مارمولک هم، لای قالی هامون قايم شده بود. گرفتمش انداختم پيش بقيه مارها.

    اما اين آخری: يه کرم خاکيه. فقط بدرد زمين های شل و نرم ميخوره. اگه به يه مانعی بربخوره فوری عقب نشينی ميکنه. اونو هم از باغجه زمين چمن دانشگاه آوردم.

    اين يکی که می بينيد.......

    ------------------------------------------------------

    هنوز عده ای از تماشاچيان نشسته اند تا ببينند از درون اون جعبه مارگيری مهره خوشبختی و سعادت بيرون مياد يا نه!!




    | ___________________________________________________________________________________________________

    چهارشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۴

    معرکه گيری:


    مقدمه:

    این روزها که اخبار انتخابات در ایران را دنبال میکنم ناخوداگاه به یاد معرکه گیریهای ارباب معرکه یعنی شعبده بازان ، مهره بازان ، زورگران و مارگیران در میادین و گذرگاههای عمومی محله های قدیمی جنوب شهر تهران می افتم. احتمالا هنوز هم این معرکه گیری ها در همه شهر ها و روستا ها کم و بیش وجود دارد
    تماشاچیان آنها معمولا مردان و زنان و کودکان از همه سطوح سنی بودند که بصورت یک حلقه ، دور بساط معرکه گیری به تماشا می پرداختند. بزرگترها ایستاده و بچه ها در ردیف جلو می نشستند.

    معرکه گیر که معمولا پهلوان یا ”مرشد“ خوانده میشد در محوطه دایره ای شکل با گامهای بلند دور میزد و قبل از انجام هر مرحله از کارش، از دستیارش که او نیز ”بچه مرشد“ نامیده میشد میخواست که کاسه یا کلاهی را در دست بگیرد و از مردم پول خرد جمع کند.
    مرشدها معمولا با الحان مخصوصی حرف میزدند و هیچگاه تماشاچیان را مستقیما خطاب نمیکردند بلکه به بچه مرشد با صدای بلند میگفتند تا مردم هم بشتوند.
    مثلا میگفتند:
    آی بچه مرشد! اگه میخوای این مرشد پیش این مردم شرمنده نشه و بتونه این زنجیر رو پاره کنه بلند بگو یا علی!
    در این موقع همه مردم با اشاره بچه مرشد يکصدا میگفتند یا علی.
    دوباره مرشد میگفت : ای بچه مرشد! این صدای مریض ها و ناخوش های مریضخونه بود يا صدای اين همه جمعيت؟! بلند بگو یا علی.
    اینبار مردم با صدای بلندتر میگفتند یا علــــــــــــــــی

    برای بار سوم مرشد ميگفت: آی بچه مرشد! من هر چه زور ميزنم اين زنجير پاره نميشه. علتش اينه که علی صدای يا علی جمعيت رو نشنيد!!

    در اين موقع همه يکصدا با تمام وجود فرياد ميزدند: يا علـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی!
    بچه ها برای اينکه مشتاقانه منتظر پاره شدن زنجير آهنی بودند بيشتر جيغ ميزدند.اینقدر بلند فریاد میزدند که بعضی هاشون شلوارشون رو خیس میکردند!!!


    این اواخر معرکه گیرها یک بلند گوی دستی هم به بساطشان اضافه کرده اند تا از تکنولوژی روز عقب نمانند. همان بلند گوهای دستی که سبزی فروش ها هم از اونا استفاده میکنند.
    بعضی از این مرشد ها ، همه فن حریف بودند. یعنی هم نمایش مار انجام میدادند و هم شعبده و شامورتی بازی و هم نمایش زور و پهلوان بازی.

    چند تا جعبه چوبی با درهای کشويی داشتند که هربار با چوبدستی خود آن درب کشويی را باز ميکردند چند تا مار رنگارنگ از درون آن بيرون ميامدند. مرشد شروع به معرفی مارها ميکرد و از اينکه هر کدوم را با چه تردستی شکار کرده قصه ها می بافت و ....

    این مقدمه طولانی برای این نوشتم که حسابی بروید توی اون حال و هوا تا در طی چند روز آينده براتون ”معرکه گيری انتخابات“ را بنویسم.




    | ___________________________________________________________________________________________________

    سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۴

    دو دسته:

    فعلا دنيا به کام و اوضاع بر وفق مراد دو دسته است:

    - عمامه به سر ها

    - دستمال به دست ها

    ------------------------------------------------------------

    دو دسته را نانشان در روغن و کارشان سکه است:

    - آقا زاده ها

    - حرام زاده ها ( در بعضی از نسخ خطی وکتب تاريخی اين دو گروه را يکی نوشته اند)

    ------------------------------------------------------------

    دودسته بيش از همه برای آزادی زندانيان قلم زدند و مطلب نگاشتند:

    - وبلاگ نويس ها

    - عريضه نويس ها!

    ( منظور از عريضه نويس همان پير مردهايی است که در جلو کاخ دادگستری می نشينند و از طرف خانواده زندانی برای قضات نامه فدايت شوم مينويسند. با آن کلاه لگنی، دندان طلا، تسبيح دانه درشت قرمز رنگ و يک ماشين تحرير قراضه)




    | ___________________________________________________________________________________________________

    یکشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۴

    عکسی از تورنتو:

    (از چپ به راست: آقا سگه- آقای نخست وزير انتاريو)

    اين کانادا عجب کشور خر تو خريه! نه نيروهای انتظامی و اطلاعاتی اش خوب کار ميکنند و نه قوه قضائيه و سعيد مرتضوی اش. لباس شخصی هايش هم مثل اينکه مرده اند اصلا در صحنه حضور ندارند.

    ديروز که از مرکز تورنتو عبور ميکردم چشمم به اين تابلو بزرگ افتاد. با کمال تعجب ديدم در روز روشن و در انظار عمومی دارند به شخص اول اين استان توهين ميکنند و آب از آب هم تکون نميخورد. نه کسی را به جرم تشويش اذهان عمومی زندانی ميکنند و نه اهانت به مسولين جرم محسوب ميشود. امت فداکار و هميشه در خيابان تورنتو هم با کمال بی خيالی از کنار اين تابلو شنيع توهين به مقدسات بدون توجه و حساسيت عبور ميکنند.

    به هر حال با ترس و لرز از اين تابلو عکسی گرفتيم و دائما زير لب دعا ميخوانديم که مبادا نيروهای انتظامی و حفاظت اطلاعات دادستانی کانادا ما را دستگير کنند و به تلافی قتل زهرا کاظمی در ايران ما را ببرند و با جسم سخت ترتيبمون را بدهند. الحمدلله بخير گذشت و کسی ما را نيگاه هم نکرد.

    حالا سوال من از شما اينه: مگه ميشه نعوذ بالله زبانم لال به مسولين يک کشور هم توهين کرد؟؟ چه جرمی بالاتر از انتقاد و يا اهانت به خدمتگزاران يک مملکت وجود دارد؟؟دزدی؟ قتل؟ تجاور به نواميس و حقوق مردم؟ دزدی از بيت المال؟ زد و بند در قراردادهای ملی و گرفتن پورسانت در خريدهای خارجی؟

    نه، هيچکدوم از اينها شنيع تر از اهانت به مسولين يک کشور نيست!

    از اينها گذشته من تعجب ميکنم با اين همه سهل انگاری در سرکوب مخالفان و ضد انقلابيون چگونه تا بحال رژيم کانادا سقوط نکرده؟

    ماشالله به کشور گل و بلبل خودمون. اگه يه نفر خدای نکرده از روی حواس پرتی و ندانم کاری جمله ای عليه شخصی مرتبط با حکومت بزند مثلا علیه پسر خاله باجناق شوهر عمه نوه عموزاده همسايه نگهبان توالت عمومی ترمينال غرب مطلبی بنويسد يا کاريکاتورش را بکشد، طلاب علوم دينی(حفظهم الله تعالی) کفن پوشيده به خيابان ها ميريزند و در نماز جمعه تهران عليه او طومار امضا ميکنند و خلاصه دهنش را سرويس ميکنند.

    توصيه من به همه مسولين محترم کشور خودمون اين است:

    ای مسولين، ای علما، ای آقا زاده های علما! لطفا وقتی بعنوان ماموريت های دولتی به کشورهای خارجی تشريف می آوريد فقط به فکر ديدن پر و پاچه مردم و کوبيدن ميخ اسلام در سرزمين کفر نباشيد. يه خورده چشمانتون رو باز کنيد اين چيزها رو هم ببينيد!




    | ___________________________________________________________________________________________________

    Home