ملا حسنی در کانادا



ملا حسنی در کانادا

محل درج آگهی شما
Balatarin
لیست وبلاگهای ایرانیان جهان ليست وبلاگهای به روز شده

-------------------

-------------------

Toronto: Click for Toronto, Ontario Forecast Tehran: Click for Tehran, Iran Forecast

-------------------

  • 07/01/2004 - 08/01/2004
  • 08/01/2004 - 09/01/2004
  • 09/01/2004 - 10/01/2004
  • 10/01/2004 - 11/01/2004
  • 11/01/2004 - 12/01/2004
  • 12/01/2004 - 01/01/2005
  • 01/01/2005 - 02/01/2005
  • 02/01/2005 - 03/01/2005
  • 03/01/2005 - 04/01/2005
  • 04/01/2005 - 05/01/2005
  • 05/01/2005 - 06/01/2005
  • 06/01/2005 - 07/01/2005
  • 07/01/2005 - 08/01/2005
  • 08/01/2005 - 09/01/2005
  • 10/01/2005 - 11/01/2005
  • 11/01/2005 - 12/01/2005
  • 12/01/2005 - 01/01/2006
  • 01/01/2006 - 02/01/2006
  • 02/01/2006 - 03/01/2006
  • 03/01/2006 - 04/01/2006
  • 04/01/2006 - 05/01/2006
  • 05/01/2006 - 06/01/2006
  • 06/01/2006 - 07/01/2006
  • 07/01/2006 - 08/01/2006
  • 08/01/2006 - 09/01/2006
  • 10/01/2006 - 11/01/2006
  • 11/01/2006 - 12/01/2006
  • 06/01/2007 - 07/01/2007
  • 10/01/2007 - 11/01/2007
  • 11/01/2007 - 12/01/2007
  • 12/01/2007 - 01/01/2008
  • 04/01/2008 - 05/01/2008
  • 09/01/2008 - 10/01/2008
  • 01/01/2009 - 02/01/2009
  • 02/01/2009 - 03/01/2009
  • -------------------

    Subscribe in a reader

    اشتراک در
    پست‌ها [Atom]

    دوشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۴

    اعجاز توجيه کردن:

    برخی از ما علما، متخصص توجيه کردن هستيم و به همين خاطر به ما توجيه الاسلام هم ميگويند. اما بعضی وقتها کسانی پيدا ميشوند که در اين زمينه از ما پيشی ميگيرند. يکی از اين اصناف توجيه گر صنف عکاس باشی ها است. اگر يادتون باشه قبلا هر کس عکس فوری ميخواست بگيره يکراست ميرفت اطراف پارک شهر. اونجا چند تا از اين عکاس باشی ها با اون دوربين های عهد دقيانوس شون وايساده بودند و از مردم عکس ۶ در ۴ ميگرفتند. همون دوربين هايی که يک پارچه مشکی مثل آستين داشت تا موقع عکاسی نور از پشت وارد ديافراگم نشه. معمولا عکاس باشی هم موقع عکس انداختن سرش را داخل اون آستين ميکرد.

    شما هرچه هم خوش سيما بودی باز عکست خيلی عتيقه ميشد مثل قاتل ها يا زندانی های فراری! وقتی هم به عکاس باشی اعتراض ميکردی اون در جواب اينقدر از محاسن عکس و جمال زيبای شما تعريف و توجيه ميکرد که شما ناچارا چيزی نميگفتی و قضيه را تموم ميکردی. حالا بريم سر اصل مطلب:

    يه روز يه ملا داشته تو خيابون راه ميرفته، زمستون و يخبندان بوده، يه دفعه پاش ليز ميخوره و محکم با پشت روی زمين ميخوره. آه از نهاد حاجی بلند ميشه. درد تمام قسمتهای تحتانی و باسن مبارک را فرا ميگيره. با هزار زحمت و مرارت بلند ميشه . لنگان لنگان به مطب دکتری که اون نزديکی ها بوده ميره ميگه: دکتر جون! قربون چشات! يه نيگاه به اين ماتحت مبارک ما بنداز ببين سالمه؟

    دکتر بعد از معاينه ميگه: ظاهرش که نشون ميده سالمه وحالا حالا ها برات کار ميکنه ولی واسه اينکه مطمئن بشيم از داخل استخوان لگن نشکسته باشه بايد بری ازش عکس بگيری. راديولوژی همين بغله. پنج هزار تومن بده برات فوری عکس ميگيره.

    حاجی از مطب دکتر که بيرون مياد با خودش ميگه: پنج هزار تومن؟! اون هم برای ماتحت؟ ما واسه مغزمون اينقدر خرج نميکنيم حالا بريم پنج هزار تومن بديم از اسفل السافلين بدنمون عکس بگيريم؟

    در همين موقع چشمش به يکی از اون عکاس باشی های کنار خيابون ميافته که روی يک مقوا نوشته: ۶ قطعه عکس ۶در ۴ فقط ده تومان.

    لبخند مليحی بر لبان حاجی نقس ميبندد و جلو ميره ميگه: من ۶ تا عکس نميخوام فقط يه قطعه ميخوام و يه تومن هم بيشتر نميدم! عکاس باشی بيچاره هم از روی ناچاری و کسادی بازار قبول ميکنه.

    حاجی مثل بقيه ميشينه رو صندلی و رو به دوربين خيره ميشه. عکاس باشی چند بار کله و چونه و گونه حاجی را مرتب و تنظيم ميکنه و وقتی ميخواد دکمه رو بزنه سرش رو داخل اون پارچه مشکی ميکنه و ميگه حاضر؟

    حاجی از اين فرصت استفاده ميکنه و در يک حرکت برق آسا شلوارش را پايين ميکشه و پشتش رو به دوربين ميکنه و ميگه: حاضر!

    عکاس باشی فلاش رو ميزنه و حاجی هم فوری به حالت اوليه خودش برميگرده.

    عکاس باشی بيچاره هم هنوز نفهميده که از چی چی عکس گرفته.

    وقتی فيلم رو داخل ظرف ظهور ميندازه از ديدن اون عکس عجيب قريب خودش وحشت ميکنه. در تموم عمرش کارش اينقدر خراب نشده بود. با خودش ميگه بايد يه جوری توجيه اش کنم. لذا با اعتماد به نفس کامل ميگه:

    حاجی جون! يه عکس سفارشی واسه ات گرفته ام . ولی اجرتش بيست تومن ميشه! چون اولا صورتت خيلی استخوانی بود من تو عکس چاق انداخنه ام. ببين چه لپ هايی داری!

    دوما دهانت به اين بزرگی رو توی عکس تبديل به يه دهن غنچه ای کردم!

    سوما حاجی جون، تو کراوات نداشتی من واست کراوات هم آويزون کردم!!




    | ___________________________________________________________________________________________________

    Home