ملا حسنی در کانادا



ملا حسنی در کانادا

محل درج آگهی شما
Balatarin
لیست وبلاگهای ایرانیان جهان ليست وبلاگهای به روز شده

-------------------

-------------------

Toronto: Click for Toronto, Ontario Forecast Tehran: Click for Tehran, Iran Forecast

-------------------

  • 07/01/2004 - 08/01/2004
  • 08/01/2004 - 09/01/2004
  • 09/01/2004 - 10/01/2004
  • 10/01/2004 - 11/01/2004
  • 11/01/2004 - 12/01/2004
  • 12/01/2004 - 01/01/2005
  • 01/01/2005 - 02/01/2005
  • 02/01/2005 - 03/01/2005
  • 03/01/2005 - 04/01/2005
  • 04/01/2005 - 05/01/2005
  • 05/01/2005 - 06/01/2005
  • 06/01/2005 - 07/01/2005
  • 07/01/2005 - 08/01/2005
  • 08/01/2005 - 09/01/2005
  • 10/01/2005 - 11/01/2005
  • 11/01/2005 - 12/01/2005
  • 12/01/2005 - 01/01/2006
  • 01/01/2006 - 02/01/2006
  • 02/01/2006 - 03/01/2006
  • 03/01/2006 - 04/01/2006
  • 04/01/2006 - 05/01/2006
  • 05/01/2006 - 06/01/2006
  • 06/01/2006 - 07/01/2006
  • 07/01/2006 - 08/01/2006
  • 08/01/2006 - 09/01/2006
  • 10/01/2006 - 11/01/2006
  • 11/01/2006 - 12/01/2006
  • 06/01/2007 - 07/01/2007
  • 10/01/2007 - 11/01/2007
  • 11/01/2007 - 12/01/2007
  • 12/01/2007 - 01/01/2008
  • 04/01/2008 - 05/01/2008
  • 09/01/2008 - 10/01/2008
  • 01/01/2009 - 02/01/2009
  • 02/01/2009 - 03/01/2009
  • -------------------

    Subscribe in a reader

    اشتراک در
    پست‌ها [Atom]

    چهارشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۵

    برنامه هفنگی غذایی:

    طرح ابتکاری رئیس جمهور محبوب برای مقابله با تحریم اقتصادی:
    قرار شده همه مردم مطابق بخشنامه صادره و بر اساس جدول هفتگی زیر غذا بخورند . مامان​های خانه دار موظف شدند یک نسخه از این جدول را تهیه و به روی درب یخچال آشپزخانه الصاق نمایند. با متخلفان برخورد قانونی خواهد شد.

    برنامه غذایی

    شنبه: نان و پنير و سبزی
    يکشنبه: نان و پنير و انگور
    دوشنبه: نان و پنیر با نوشابه
    سه شنبه: نان و پنیر با نان اضافه
    چهار شنبه: نان (بدون پنیر)
    پنجشنبه: پنير (بدون نان)
    جمعه: تعطيل است



    | ___________________________________________________________________________________________________

    یکشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۵

    خاطرات يک سماور:


    اسم من سماور برقی است. پدر بزرگم در روسيه بدنيا آمد ولی خودم در ايران بزرگ شدم. برادر بزرگم حاج سماور ذغالی چند سال پيش عمرش را داد بشما و به رحمت ايزدی پيوست و ديگر در ميان ما نيست. خواهرم سماور نفتی توی يکی از دهات دورافتاده ايران زندگی ميکند و حال و روز خوشی ندارد. شوهرش معتاده و فتيله او نيم سوز شده. بيچاره زندگی اش وابسته به نفت است و بس. برايش فرقی نميکند قيمت نفت ارزان شود يا گران. حال و روزش يکسان است.
    برادر ديگرم حاج آقا سماور گازی از اون خيلی حزب اللهی هاست . هميشه جاش يا توی مسجد است و يا توی حسينيه و مجالس فاتحه خوانی. توی اين انقلاب حسابی خورده پروار شده. هيکلش دوبرابر منه. لوله اش وصله به شير اصلی گاز.


    من با برق کار ميکنم.بو نمي دهم و فتيله​ام تمام نميشه. از وقتی که خودم را می شناسم کارم قل قل کردن بوده و اعتراض. اگر ساکت و آرام بمانم و يا در سکوت به فکر فرو بروم مادر خانواده با حوله يا دستمال يکی ميزند توی سر من و ميگويد: ای سماور بی بخار! من هم برای اينکه نشان دهم ترسو نيستم مجبورم زوزه کشان و سپس قل قل کنان دل صاحبخانه را بدست آورم. وقتی که بخار از سر و کله من به هوا می رود او خوشحال ميشود و فورا يک قوری تپل را روی سرم ميگذارد. لامصب اين قوری چقدر هم بی ملاحظه است. با همه سنگينی و وزنش با خیال راحت و آسوده می نشيند روی کله من . مثل اينه که خانه خاله است! لم ميدهد و جا خوش ميکند. وقتی قوری روی سر من می نشيند خيلی عرق ميکنم. شايد عرق شرم است. نميدانم.

    به ظاهر من نگاه نکنید که دائم قل قل میکنم و نق میزنم توی دلم هيچی نيست جز آب زلال و شفاف. برای راحتی دیگران دائما حرص و جوش میزنم. من با همه و برای همه می جوشم. کاش آدمها هم مثل من بودند و برای همه جوش میزدند و نه فقط برای خودشان یا دوستان و اطرافیانشان.



    | ___________________________________________________________________________________________________

    جمعه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۵


    باز قورباغه ابوعطا خواند:


    بنظر شما من از دست اين قورباغه چکار کنم؟ همين که می بیند يه خورده اوضاع شير تو شير شده و آب سر بالا می رود شروع ميکند به ابوعطا خواندن. لامصب چقدر هم از صدای خودش خوشش می آيد. هرچه توی گوشهايم پنبه فرو ميکنم تا صدايش را نشنوم و هرچه سعی ميکنم سرم را به کار خودم مشغول کنم و کاری به کارش نداشته باشم باز ول کن نيست. هر چند وقت يکبار قورقور ميکند و ما را از خنده روده بر.
    برای اينکه شما بفهميد دارم در مورد چی صحبت ميکنم مقداری از اين ابوعطا خوانی را از زبان فصيح قورباغه​ای به زبان شيرين فارسی ترجمه کرده​ام تا شما هم به فيض برسيد:

    واقعا الان بدترين وقت مردن بود برای يک زندان سياسی. آخه اين چه وقت مردن بود؟ اصلا ما که اينها را دستگير کرديم نفهميديم جرمشان چيه ولی خامنه​ای دستور داد گنجی و سازگارا آزاد بشن بعد براشون بليط گرفت برن عشق و حالشون رو بکنند. واقعا خامنه​ای خيلی آدم حسابگر و خوبيه. اصلا همين که ميفهمه کسی رو بردند زندان فورا دستور ميده او را بزور از زندان بندازند بيرون. اين اکبر محمدی هم که مرده لابد يک ريگی توی کفشش بوده و الا چه معنی دارد که توی زندان باشد. اصلا رفته زندان چکار کند؟
    حالا راه حل اين مشکل چيست؟ ما بايد زود اين قضيه را ماست مالی کنيم. البته منظورم از کلمه ما خودم- خامنه​ای- لاريجانی و جان کری است. ما بايد شاهرودی را بفرستيم بره ببينه اين آقا به چه حقی اومده توی زندان ما خودش را کشته؟ بعد اين همه محمدی توی کشور ما داريم. شاهرودی بره يکی از اينها را گريم کنه و بياندازه توی زندان و به دنيا اعلام کنه: اينه هاش! محمدی زنده است!

    در مورد جنگ اسرائيل با لبنان باید بگویم تقصير مردم لبنان است که دخترهاشون اينقدر خوشگل اند والا چرا اسرائيل به جامائيکا حمله نميکنه؟ چرا سومالی را بمباران نميکنه؟ پس معلوم شد که لبنانی ها هم ريگی توی کفش شان دارند. من خودم وقتی رفتم اسرائيل ديدم اصلا نه یهودی بودند و نه صهیونیست . همه چيز خوب و مرتب بود و به من اجازه دادند شب توی پارک بخوابم.

    در مورد امريکا هم بايد بگويم آنها غلط ميکنند که در مورد حقوق بشر ما را محکوم میکنند. اگر اينها راست ميگن پس چرا به من ويزا ندادند؟ ها؟



    | ___________________________________________________________________________________________________

    Home