ملا حسنی در کانادا



ملا حسنی در کانادا

محل درج آگهی شما
Balatarin
لیست وبلاگهای ایرانیان جهان ليست وبلاگهای به روز شده

-------------------

-------------------

Toronto: Click for Toronto, Ontario Forecast Tehran: Click for Tehran, Iran Forecast

-------------------

  • 07/01/2004 - 08/01/2004
  • 08/01/2004 - 09/01/2004
  • 09/01/2004 - 10/01/2004
  • 10/01/2004 - 11/01/2004
  • 11/01/2004 - 12/01/2004
  • 12/01/2004 - 01/01/2005
  • 01/01/2005 - 02/01/2005
  • 02/01/2005 - 03/01/2005
  • 03/01/2005 - 04/01/2005
  • 04/01/2005 - 05/01/2005
  • 05/01/2005 - 06/01/2005
  • 06/01/2005 - 07/01/2005
  • 07/01/2005 - 08/01/2005
  • 08/01/2005 - 09/01/2005
  • 10/01/2005 - 11/01/2005
  • 11/01/2005 - 12/01/2005
  • 12/01/2005 - 01/01/2006
  • 01/01/2006 - 02/01/2006
  • 02/01/2006 - 03/01/2006
  • 03/01/2006 - 04/01/2006
  • 04/01/2006 - 05/01/2006
  • 05/01/2006 - 06/01/2006
  • 06/01/2006 - 07/01/2006
  • 07/01/2006 - 08/01/2006
  • 08/01/2006 - 09/01/2006
  • 10/01/2006 - 11/01/2006
  • 11/01/2006 - 12/01/2006
  • 06/01/2007 - 07/01/2007
  • 10/01/2007 - 11/01/2007
  • 11/01/2007 - 12/01/2007
  • 12/01/2007 - 01/01/2008
  • 04/01/2008 - 05/01/2008
  • 09/01/2008 - 10/01/2008
  • 01/01/2009 - 02/01/2009
  • 02/01/2009 - 03/01/2009
  • -------------------

    Subscribe in a reader

    اشتراک در
    پست‌ها [Atom]

    یکشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۵

    خاطرات يک سماور:


    اسم من سماور برقی است. پدر بزرگم در روسيه بدنيا آمد ولی خودم در ايران بزرگ شدم. برادر بزرگم حاج سماور ذغالی چند سال پيش عمرش را داد بشما و به رحمت ايزدی پيوست و ديگر در ميان ما نيست. خواهرم سماور نفتی توی يکی از دهات دورافتاده ايران زندگی ميکند و حال و روز خوشی ندارد. شوهرش معتاده و فتيله او نيم سوز شده. بيچاره زندگی اش وابسته به نفت است و بس. برايش فرقی نميکند قيمت نفت ارزان شود يا گران. حال و روزش يکسان است.
    برادر ديگرم حاج آقا سماور گازی از اون خيلی حزب اللهی هاست . هميشه جاش يا توی مسجد است و يا توی حسينيه و مجالس فاتحه خوانی. توی اين انقلاب حسابی خورده پروار شده. هيکلش دوبرابر منه. لوله اش وصله به شير اصلی گاز.


    من با برق کار ميکنم.بو نمي دهم و فتيله​ام تمام نميشه. از وقتی که خودم را می شناسم کارم قل قل کردن بوده و اعتراض. اگر ساکت و آرام بمانم و يا در سکوت به فکر فرو بروم مادر خانواده با حوله يا دستمال يکی ميزند توی سر من و ميگويد: ای سماور بی بخار! من هم برای اينکه نشان دهم ترسو نيستم مجبورم زوزه کشان و سپس قل قل کنان دل صاحبخانه را بدست آورم. وقتی که بخار از سر و کله من به هوا می رود او خوشحال ميشود و فورا يک قوری تپل را روی سرم ميگذارد. لامصب اين قوری چقدر هم بی ملاحظه است. با همه سنگينی و وزنش با خیال راحت و آسوده می نشيند روی کله من . مثل اينه که خانه خاله است! لم ميدهد و جا خوش ميکند. وقتی قوری روی سر من می نشيند خيلی عرق ميکنم. شايد عرق شرم است. نميدانم.

    به ظاهر من نگاه نکنید که دائم قل قل میکنم و نق میزنم توی دلم هيچی نيست جز آب زلال و شفاف. برای راحتی دیگران دائما حرص و جوش میزنم. من با همه و برای همه می جوشم. کاش آدمها هم مثل من بودند و برای همه جوش میزدند و نه فقط برای خودشان یا دوستان و اطرافیانشان.



    | ___________________________________________________________________________________________________

    Home