ملا حسنی در کانادا



ملا حسنی در کانادا

محل درج آگهی شما
Balatarin
لیست وبلاگهای ایرانیان جهان ليست وبلاگهای به روز شده

-------------------

-------------------

Toronto: Click for Toronto, Ontario Forecast Tehran: Click for Tehran, Iran Forecast

-------------------

  • 07/01/2004 - 08/01/2004
  • 08/01/2004 - 09/01/2004
  • 09/01/2004 - 10/01/2004
  • 10/01/2004 - 11/01/2004
  • 11/01/2004 - 12/01/2004
  • 12/01/2004 - 01/01/2005
  • 01/01/2005 - 02/01/2005
  • 02/01/2005 - 03/01/2005
  • 03/01/2005 - 04/01/2005
  • 04/01/2005 - 05/01/2005
  • 05/01/2005 - 06/01/2005
  • 06/01/2005 - 07/01/2005
  • 07/01/2005 - 08/01/2005
  • 08/01/2005 - 09/01/2005
  • 10/01/2005 - 11/01/2005
  • 11/01/2005 - 12/01/2005
  • 12/01/2005 - 01/01/2006
  • 01/01/2006 - 02/01/2006
  • 02/01/2006 - 03/01/2006
  • 03/01/2006 - 04/01/2006
  • 04/01/2006 - 05/01/2006
  • 05/01/2006 - 06/01/2006
  • 06/01/2006 - 07/01/2006
  • 07/01/2006 - 08/01/2006
  • 08/01/2006 - 09/01/2006
  • 10/01/2006 - 11/01/2006
  • 11/01/2006 - 12/01/2006
  • 06/01/2007 - 07/01/2007
  • 10/01/2007 - 11/01/2007
  • 11/01/2007 - 12/01/2007
  • 12/01/2007 - 01/01/2008
  • 04/01/2008 - 05/01/2008
  • 09/01/2008 - 10/01/2008
  • 01/01/2009 - 02/01/2009
  • 02/01/2009 - 03/01/2009
  • -------------------

    Subscribe in a reader

    اشتراک در
    پست‌ها [Atom]

    جمعه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۴

    معرکه انتخابات:

    دير زمانی است که معرکه گيران دوره گرد در آبادی ما ساکن شده و بساط معرکه گيری را پهن کرده و مشغول پهلوان بازی، شامورتی بازی و نمايش مارگيری هستند.

    از بس اهالی آبادی اين نمايش های مضحک و يکنواخت (که فقط برای پر کردن جيب ارباب معرکه برگزار ميشد ) را ديده اند ديگر دل و دماغی برای ديدن آن از خود نشان نميدهند.

    آخه چند سال پيش ، يه روز معرکه گردان درحال رجز خوانی بود و ميخواست زنجيری آهنين را با زور و بازو پاره کند، خطاب به مردم گفت: اين فقط من هستم که چنين قدرت مطلقه ای را دارم. آيا کسی از شما ميتواند همين کاری را که من ميکنم انجام دهد؟؟

    اهالی آبادی که از اين حرف دلخور شده بودند به يکديگر نگاه کردند. همه منتظر يکديگر بودند تا به ناگاه از پشت جمعيت مردی خوش سيما انبوه تماشاچيان را کنار زد و گفت: اجازه دهيد من به صحنه و ميدان زورآزمايی بيام!!

    با شنيدن اين سخن، مردم از اينکه بالاخره کسی پيدا شد تا حال معرکه گردان را بگيرد بسيار شاد و خوشحال شدند. اسم اون مرد ” مملی“ بود. بچه ی محله اردکان و اون طرفها بود. جوانهای آبادی اونو تشويق کردند و شعار ميدادند: مملی دوستت داريم. مملی دوستت داريم.

    مملی به اتکا تشويق های اهالی قرص و محکم جلوتر آمد و به تقليد از معرکه گردان داد زد:

    - ای بچه مرشد! به اين مردم بگو اگه ميخوان اين زنجير استبداد رو پاره کنم و شما رو به جامعه مدنی برسونم بلند بگن: يا علی.

    فورا بيست ميليون تماشاچی فرياد زدند يا علی.

    مملی وارد ميدان شد و زنجير را بدور سينه و بازوی خويش بست. چند دور ميدان را زد . هرچه مردم منتظر شدند تا زنجير اسارت و استبداد را پاره کند خبری نشد.او به بهانه کمر درد به زمين نشست.

    هرچه مردم داد ميزدند: مملی! جون مادرت فقط يه زور بزن! شايد پاره شه.

    ولی مملی زور نزد که نزد . مملی لبخند ميزد!

    فرصت مملی رفته رفته تمام شد و عده ای از جوون ها افسرده و غمگين راهی خانه ها شدند.

    اشک در چشمان مملی جمع شد. اينبار صدا زد: بچه مرشد! اگه اين مردم ميخوان براشون اين زنجير رو پاره کنم بايد بلند تر بگن يا علی. اينبار بيست و هشت ميليون گفتند يا علی. ولی باز هم خبری نشد که نشد.

    عده بیشتری از تماشاچيان مايوس و پراکنده شدند. عده ای به خانه ها رفتند. عده ای به آبادی سفلی و عده ای به آبادی عليا.

    معرکه گردان با مشاهده متفرق شدن مردم - ديد اوضاع داره ناجور ميشه و بساط معرکه برچيده ميشه. فکری کرد و گفت بايد نمايش پهلوان پنبه را کنار بگذاريم و جعبه مارگيری را بياوريم. خودش اوضاع را بدست گرفت و با لحنی مخصوص و با صدايی بلند( شبيه لحن روضه خوان ها) برای جلب مردم گفت:

    - ای بچه مرشد! اين جعبه رو که ميبينی پر است از مارهای خوش خط و خال. صبر کن تا برات نمايش بدم. اين مار کبری رو که ميبينی از بيابون های رفسنجان گرفته ام. خيلی مار سمی و کشنده ای است ولی نون و نمک منو خورده و فعلا با من کاری نداره.

    این يکی رو که ميبينی از بيشه زارهای لاريجان گرفته ام. خيلی موذی و آب زير کاهه.

    اون يکی رو که ميبينی از گرمسار آوردم. کم سن و ساله ولی نيشش حرف نداره. قبلا به دکتر سامی نيش زده و اونو به اون دنيا فرستاده.

    اين يکی رو هم که ميبينيد مار آبيه. زهرش خطرناک نيست. بدرد دکور ميخوره. اونو از رودخانه اليگودرز گرفته ام. فقط بدرد اين ميخوره که بزارمش تو يه شيشه الکل برای نمايش به بچه ها.

    اين مارمولک هم، لای قالی هامون قايم شده بود. گرفتمش انداختم پيش بقيه مارها.

    اما اين آخری: يه کرم خاکيه. فقط بدرد زمين های شل و نرم ميخوره. اگه به يه مانعی بربخوره فوری عقب نشينی ميکنه. اونو هم از باغجه زمين چمن دانشگاه آوردم.

    اين يکی که می بينيد.......

    ------------------------------------------------------

    هنوز عده ای از تماشاچيان نشسته اند تا ببينند از درون اون جعبه مارگيری مهره خوشبختی و سعادت بيرون مياد يا نه!!




    | ___________________________________________________________________________________________________

    Home