ملا حسنی در کانادا |
![]() ![]() ![]() ![]() -------------------
------------------- -------------------
------------------- اشتراک در |
سهشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۴
●
|
___________________________________________________________________________________________________کودکانه: چند تا بچه داشتند تو کوچه خاکبازی ميکردند. بعد از بازی توی خاک و خل ها سروع کردند در مورد آرزوهاشون صحبت کردن: يکی شون که از همه ريزه ميزه تر بود و آب دماغش روی لبش آمده بود و چند تا پشه هم روی گوشه لبش نشسته بودند گفت: - من بزرگ شدم ميخوام مثل شهيد رجايی بشم! بچه ها گفتند: تو اول برو دماغتو پاک کن. اون يکی که کش زير شلواريش شل بود و شلوارش در حال افتادن بود گفت: - من وقتی بزرگ بشم ميخوام مثل رضا شاه بشم البته از نوع حزب اللهی اش. بچه ها گفتند: شلوارت نيفته! اون يکی که خيلی ديگه پت و پيس بود و موهای اجغ وجغی داشت گفت: - من اگه بزرگ بشم ميخوام رئيس جمهور بشم تا پولدار بشم و با پول هام برم يه شونه بخرم موهامو شونه کنم. بچه ها گفتند: برو کنار بزار باد بياد. - اون يکی شون که بچه اليگودرز بود و يه خورده منگول هم بود گفت: - من اگه مقام رهبری صلاح دانستند بزرگ بشم اونوقت با تبعيت از رهنمودهای امام راحل و مقام رهبری به همه نفری پنجاه هزار تومان ميدم. بچه ها گفتند: زکی. خدا شفات بده - اون يکی که يه خورده تپل مپل بود و از اون بچه پرروهای روزگار بود ،در حالی که دستش را به پشتش فرو کرده بود و پشتش رو می خاراند گفت: - من اگه بزرگ شدم ميخوام امير کبير بشم! بچه ها بلند شدند و يه کتک مفصلی به او زدند. او گفت: خب بابا چرا ميزنيد اگه امير کبير نشد خب ميشم سنگ پای قزوين!!! بچه ها ولش کردند. وقتی چند قدم از بچه ها فاصله گرفت مثل همه بچه پرروها گفت: اگه بزرگ شدم دوباره کانديد ميشم! با گفتن اين حرف که مثل فحش خواهر مادر به بچه ها بود پا به فرار گذاشت.
□ نوشته شده در ساعت ۲:۱۴ بعدازظهر توسط ملا حسنی
|