ملا حسنی در کانادا



ملا حسنی در کانادا

محل درج آگهی شما
Balatarin
لیست وبلاگهای ایرانیان جهان ليست وبلاگهای به روز شده

-------------------

-------------------

Toronto: Click for Toronto, Ontario Forecast Tehran: Click for Tehran, Iran Forecast

-------------------

  • 07/01/2004 - 08/01/2004
  • 08/01/2004 - 09/01/2004
  • 09/01/2004 - 10/01/2004
  • 10/01/2004 - 11/01/2004
  • 11/01/2004 - 12/01/2004
  • 12/01/2004 - 01/01/2005
  • 01/01/2005 - 02/01/2005
  • 02/01/2005 - 03/01/2005
  • 03/01/2005 - 04/01/2005
  • 04/01/2005 - 05/01/2005
  • 05/01/2005 - 06/01/2005
  • 06/01/2005 - 07/01/2005
  • 07/01/2005 - 08/01/2005
  • 08/01/2005 - 09/01/2005
  • 10/01/2005 - 11/01/2005
  • 11/01/2005 - 12/01/2005
  • 12/01/2005 - 01/01/2006
  • 01/01/2006 - 02/01/2006
  • 02/01/2006 - 03/01/2006
  • 03/01/2006 - 04/01/2006
  • 04/01/2006 - 05/01/2006
  • 05/01/2006 - 06/01/2006
  • 06/01/2006 - 07/01/2006
  • 07/01/2006 - 08/01/2006
  • 08/01/2006 - 09/01/2006
  • 10/01/2006 - 11/01/2006
  • 11/01/2006 - 12/01/2006
  • 06/01/2007 - 07/01/2007
  • 10/01/2007 - 11/01/2007
  • 11/01/2007 - 12/01/2007
  • 12/01/2007 - 01/01/2008
  • 04/01/2008 - 05/01/2008
  • 09/01/2008 - 10/01/2008
  • 01/01/2009 - 02/01/2009
  • 02/01/2009 - 03/01/2009
  • -------------------

    Subscribe in a reader

    اشتراک در
    پست‌ها [Atom]

    پنجشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۴

    يادداشتهای روزانه (1):

    (برگرفته از دفترچه خاطرات رئيس جمهور محبوب)

    امروز صبح بعد از اقامه نماز صبح کمی خوابيدم. خواب ديدم دوباره رفتم نيويورک. توی سازمان ملل دارم سخنرانی ميکنم. هنوز بسم الله رو نگفته بودم که دوباره هاله ظاهر شد و مرا بغل کرد. در خواب با صدای بلند گفتم: ای هاله جون! قربونت برم. تو کجا بودی؟در غیاب تو دوست و دشمن به من طعنه و کنايه زدند. بيا عزيزم دوباره منو بغل کن. بيا عزيزم. دوستت دارم.

    ناگهان با چند لگد و ضربات متکا توسط عيال از خواب بيدار شدم.

    عيال: آی محمود! الهی که جز و جيگر بزنی. چشمم روشن. هاله کيه؟ باز شلوارت دوتا شد رفتی سر من هوو گرفتی. يه آشی برای تو و اون هاله ورپريده بپزم که يه وجب روغن داشته باشه. از امروز حق نداری پات رو از خونه بزاری بيرون.

    هرچه توضيح دادم که بابا جون اين هاله که من توی خواب صداش زدم اسم يه خانوم نيست قبول نکرد. کمی فکر کردم. ديدم اگه قرار باشد که تمام روز رو توی خونه بمونم ممکن است دشمنان شايعه کنند که لابد رئيس جمهور ترور شده. لذا با صدايی آرام به عيال گفتم:

    ببين. امروز قراره رئيس جمهور ونزوئلا بياد ايران. من حتما بايد به فرودگاه بروم و ازش استقبال رسمی کنم و الا آبروی مملکت ميره. لطفا بزار برم. دنیا منتظره که من اسرائیل رو نابود کنم. بزار برم.

    عيال- خبه خبه. لازم نکرده. حالا بلند شو برو دوتا سنگک کنجددار برشته از سر کوچه بخر تا بعدا تکليف خودم رو با تو روشن کنم.

    با ناراحتی بلند شدم و کاپشن کرمی رنگ رو روی شانه ام انداختم و با زيرشلواری و دمپايی رفتم نانوايی محل دوتا نون بخرم شايد اين زن ما از خر شيطون بياد پايين و بزاره ما به کارهای مملکت و اسرائيل و جهان برسيم. توی راه با خودم گفتم اين نون خريدن ما هم جزئی از کار اداره مملکته. اصلا فرض ميکنيم ميخواهيم بريم از يک نانوايی بصورت سرزده بازديد کنيم. بايد مشکلات آنها راگوش کنيم و در کابينه مطرح کنيم.

    همينکه به نانوايی رسيدم و سلام کردم شاطر عباس گفت: مرد حسابی! پول نفت ما چی شد؟

    گفتم: شاطر جون. الان وقت ندارم بايد تا نيم ساعت ديگه فرودگاه باشم. آقای چاوز قراره بياد. فعلا دوتا سنگک کنجدی بده فردا ميام با هم حساب ميکنيم. هم پول نون را ميدم و هم در مورد طلب پول نفت شما مذاکره ميکنيم.

    شاطر عباس گفت: بدون نوبت نون به کسی نميديم. برو ته صف.... قول نميدم ولی شايد نوبت شما که رسيد خمير تموم کنيم. حالا وايسا همونجا تا ببينم چی ميشه.

    با خودم گفتم: حتما اين شاطر عباس شبها ماهواره نگاه ميکنه که اينقدر ضدانقلاب شده يا شايد هم از اسرائيل پول ميگيره که به ما دوتا نون خارج از صف نميده. بايد بگم آقای اژه ای وزير اطلاعات اينو زير نظر بگيره.




    | ___________________________________________________________________________________________________

    Home