ملا حسنی در کانادا



ملا حسنی در کانادا

محل درج آگهی شما
Balatarin
لیست وبلاگهای ایرانیان جهان ليست وبلاگهای به روز شده

-------------------

-------------------

Toronto: Click for Toronto, Ontario Forecast Tehran: Click for Tehran, Iran Forecast

-------------------

  • 07/01/2004 - 08/01/2004
  • 08/01/2004 - 09/01/2004
  • 09/01/2004 - 10/01/2004
  • 10/01/2004 - 11/01/2004
  • 11/01/2004 - 12/01/2004
  • 12/01/2004 - 01/01/2005
  • 01/01/2005 - 02/01/2005
  • 02/01/2005 - 03/01/2005
  • 03/01/2005 - 04/01/2005
  • 04/01/2005 - 05/01/2005
  • 05/01/2005 - 06/01/2005
  • 06/01/2005 - 07/01/2005
  • 07/01/2005 - 08/01/2005
  • 08/01/2005 - 09/01/2005
  • 10/01/2005 - 11/01/2005
  • 11/01/2005 - 12/01/2005
  • 12/01/2005 - 01/01/2006
  • 01/01/2006 - 02/01/2006
  • 02/01/2006 - 03/01/2006
  • 03/01/2006 - 04/01/2006
  • 04/01/2006 - 05/01/2006
  • 05/01/2006 - 06/01/2006
  • 06/01/2006 - 07/01/2006
  • 07/01/2006 - 08/01/2006
  • 08/01/2006 - 09/01/2006
  • 10/01/2006 - 11/01/2006
  • 11/01/2006 - 12/01/2006
  • 06/01/2007 - 07/01/2007
  • 10/01/2007 - 11/01/2007
  • 11/01/2007 - 12/01/2007
  • 12/01/2007 - 01/01/2008
  • 04/01/2008 - 05/01/2008
  • 09/01/2008 - 10/01/2008
  • 01/01/2009 - 02/01/2009
  • 02/01/2009 - 03/01/2009
  • -------------------

    Subscribe in a reader

    اشتراک در
    پست‌ها [Atom]

    جمعه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۴

    گفتگوی تمدنها در فرودگاه تل آويو:

    مامور کنترل: پاسپورت لطفا.

    نُقلعلی: من کانادايی ام. يعنی ايرانی بودم کانادايی هم شدم ولی...

    مامور: فرقی نميکنه. ما از همه پاسپورت ميخوايم. لطفا پاسپورت تون را بده کنترل کنم. بقيه توی صف منتظرند.

    نقلعلی: شما منو نميشناسيد؟ من خيلی آدم مهمی هستم. خيلی معروفم.

    مامور: نه. ببخشيد . شما کی هستين؟

    نقلعلی: تو ”جان کری“ را می شناسی؟

    مامور: جان کری؟... خب. همون که نامزد حزب دمکرات بود و رقيب جورج بوش بود؟

    نقلعلی: آره. خودشه.

    مامور: خب. شما چه نسبتی با ايشان داريد؟

    نقلعلی: من از طرفدارهای ايشان بودم!

    (در اين موقع مامور کنترل فرودگاه دوان دوان به اتاق عقبی ميرود و به سرپرست قسمت مربوطه ميگويد: قربان. زود باشيد تشريف بياريد. يک شخصيت برجسته اومده ولی من از حرفهاش چيزی نفهميدم. خودتون بيايد ببينيد اين چی ميگه.)

    سرپرست کنترل: آقا ببخشيد. سفر شما را با ما هماهنگ نکرده بودند. ميشه خودتون رو معرفی کنيد تا به مسولين بالا گزارش بدم.

    نقلعلی: شما هم منو نميشناسيد؟ واقعا که.

    سرپرست کنترل: نخير قربان. ببخشيد. ميشه يه راهنمايی بکنيد.

    نقلعلی: تو اديسون رو ميشناسی؟

    سرپرست کنترل: اديسون؟... آره. مرد خوبی بود. خدا رحمتش کنه. برق رو اختراع کرد. شما پسر اون مرحوم هستيد؟

    نقلعلی: نخير. من از همکارهای اديسون هستم. همانجور که اديسون برق و لامپ رو اختراع کرد من هم وبلاگ رو اختراع کردم. حالا فهميدی با کی طرفی؟

    سرپرست کنترل: وبلاگ ديگه چيه؟

    نقلعلی: ميخوای برات يه دونه درست کنم؟ با سه شماره برات درست ميکنم ولی عمرا به پای من نمی رسی. فهميدی؟

    سرپرست کنترل: من که نفهميدم. اصلا از خير پاسپورت ميگذريم. شما بفرماييد هدف تون از مسافرت به اسرائيل چيه؟ با کی کار داريد؟

    نقلعلی: با اسرائيل کار دارم!

    سرپرست کنترل: آخه.... اسرائيل که يه نفر نيست. اسرائيل يه کشوره. چند ميليون نفر جمعيت داره. با کدوم شون کار داری؟

    نقلعلی: من می خوام به اسرائيل بگم ايرانی ها همه شون مثل احمدی نژاد نيستند بلکه مثل من هستند. من ميخوام بين خودم و اسرائيل رابطه برقرار کنم. من ....

    سرپرست کنترل: آقا جان. هر ماهه صدها ايرانی به اسرائيل سفر ميکنند و بی سر و صدا از اينجا ديدن ميکنند و هيچکدومشون مثل تو اينقدر ادا و اطوار نميان. خب تو هم سرت رو مثل بچه آدم بنداز پايين بيا حال ات رو بکن و برو. ديگه اين همه قمپز درکردن نميخواد. بيا برو. خوش بگذره.




    | ___________________________________________________________________________________________________

    Home