ملا حسنی در کانادا



ملا حسنی در کانادا

محل درج آگهی شما
Balatarin
لیست وبلاگهای ایرانیان جهان ليست وبلاگهای به روز شده

-------------------

-------------------

Toronto: Click for Toronto, Ontario Forecast Tehran: Click for Tehran, Iran Forecast

-------------------

  • 07/01/2004 - 08/01/2004
  • 08/01/2004 - 09/01/2004
  • 09/01/2004 - 10/01/2004
  • 10/01/2004 - 11/01/2004
  • 11/01/2004 - 12/01/2004
  • 12/01/2004 - 01/01/2005
  • 01/01/2005 - 02/01/2005
  • 02/01/2005 - 03/01/2005
  • 03/01/2005 - 04/01/2005
  • 04/01/2005 - 05/01/2005
  • 05/01/2005 - 06/01/2005
  • 06/01/2005 - 07/01/2005
  • 07/01/2005 - 08/01/2005
  • 08/01/2005 - 09/01/2005
  • 10/01/2005 - 11/01/2005
  • 11/01/2005 - 12/01/2005
  • 12/01/2005 - 01/01/2006
  • 01/01/2006 - 02/01/2006
  • 02/01/2006 - 03/01/2006
  • 03/01/2006 - 04/01/2006
  • 04/01/2006 - 05/01/2006
  • 05/01/2006 - 06/01/2006
  • 06/01/2006 - 07/01/2006
  • 07/01/2006 - 08/01/2006
  • 08/01/2006 - 09/01/2006
  • 10/01/2006 - 11/01/2006
  • 11/01/2006 - 12/01/2006
  • 06/01/2007 - 07/01/2007
  • 10/01/2007 - 11/01/2007
  • 11/01/2007 - 12/01/2007
  • 12/01/2007 - 01/01/2008
  • 04/01/2008 - 05/01/2008
  • 09/01/2008 - 10/01/2008
  • 01/01/2009 - 02/01/2009
  • 02/01/2009 - 03/01/2009
  • -------------------

    Subscribe in a reader

    اشتراک در
    پست‌ها [Atom]

    سه‌شنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۴

    پرونده ايران گم شد!

    امروز روز خوبی بود. از يک هفته پيش که آزانس اتمی پرونده ما را به شورای امنيت فرستاد خواب و خوراک نداشتيم. هی فکر ميکرديم بالاخره آخرش چی ميشه؟ نکنه بزنند دَک و پوزمان را پايين بيارند. خلاصه خيلی دمق بوديم تا اينکه امروز صبح آقای متکی در حالی که داشت بشگن ميزد وارد اتاق من شد. گفتم: اين چه وضعيه؟ پرونده ما رفته شورای امنيت اونوقت تو داری قر ميدی؟ گفت: آقای دکتر! ...گفتم: مگه صد بار نگفته بودم بمن نگو دکتر؟ بمن بگو شهيد رجايی! گفت: آقای شهيد رجايی! امروز با خبر شدم پرونده ما توی شورای امنيت گم شده! ميبينی کار خدا رو؟

    پرسيدم: اينو از کجا شنيدی؟ گفت: يکی از هم ولايتی های ما که نسبت فاميلی دوری هم با ما دارد توی سازمان ملل کار ميکند. فکر ميکنم يا مديران ارشد سازمان ملل است يا آبدارچی آنجا. بالاخره او باخبر شده که هفته پيش که آزانس اتمی ميخواسته پرونده ايران را به شورای امنيت بفرسته دستگاه فتوکپی آژانس خراب بوده و درنتيجه از پرونده ايران نتوانستند نسخه‌ای برای بايگانی تهيه کنند و همينطوری نسخه اصلی آنرا به شورای امنيت فرستادند. درست يک روز بعد از دريافت پرونده ايران توسط دبيرخانه شورای امنيت پرونده گم شده و هيچکس هم خبر نداره چی شده. حالا هم نسخه ديگه‌ای غير از همان نسخه اصلی ندارند ولذا قضيه ما بحول قوه الهی رفت رو هوا.

    پرسيدم: حالا کوفی عنان چی ميگه؟ گفت: کوفی عنان ميگه: بحضرت عباس من خودم پرونده رو توی کشو ميزم گذاشتم ولی حالا نيست که نيست!

    کوفی عنان دستور داده همه خرت و پرت‌های آن ساختمان چند صد طبقه سازمان ملل رو بريزند بيرون و خوب بگردند تا شايد پرونده ايران پيدا بشه. جالب اينه که اين خبر هنوز بگوش آمريکا و رژيم صهيونيستی نرسيده و الا از عصبانيت يا ساختمان سازمان ملل رو بمباران ميکنند يا کوفی عنان رو ميفرستند زندان ابو غريب در گوانتانامو.

    پرسيدم: حب حالا چی ميشه؟ گفت: تا اينها بخوان يه بار ديگه پرونده تشکيل بدن و گزارشگرانشون رو دوباره بفرستند ايران و گزارش تهيه کنند دو سه سالی طول ميکشه و تا اون موقع ما بمب‌هامون رو ساختيم و کار از کار گذشته.

    با شنيدن اين خبر از خوشحالی نميدونستم چيکار کنم. يه خورده من هم بشگن زدم و يه خورده هم قردادم ولی ياد آقای مصباح افتادم و سرم را به ديوار زدم و دو رکعت نماز شکر بجا آوردم. رو به آسمان کردم و گفتم: ای اوسا کريم! تو چقدر باحالی! چقدر هوای ما رو داری! دمت گرم.

    از فرط خوشحالی دويدم سر خيابون و از قنادی نيم کيلو شيرينی محمدی(الهم صل علی محمد و آل محمد) خريدم و بين همه کارمندان نهاد رياست جمهوری و بيت رهبری تقسيم کردم.

    (برگرفته از دفترچه خاطرات رئيس جمهور محبوب)




    | ___________________________________________________________________________________________________

    Home