ملا حسنی در کانادا



ملا حسنی در کانادا

محل درج آگهی شما
Balatarin
لیست وبلاگهای ایرانیان جهان ليست وبلاگهای به روز شده

-------------------

-------------------

Toronto: Click for Toronto, Ontario Forecast Tehran: Click for Tehran, Iran Forecast

-------------------

  • 07/01/2004 - 08/01/2004
  • 08/01/2004 - 09/01/2004
  • 09/01/2004 - 10/01/2004
  • 10/01/2004 - 11/01/2004
  • 11/01/2004 - 12/01/2004
  • 12/01/2004 - 01/01/2005
  • 01/01/2005 - 02/01/2005
  • 02/01/2005 - 03/01/2005
  • 03/01/2005 - 04/01/2005
  • 04/01/2005 - 05/01/2005
  • 05/01/2005 - 06/01/2005
  • 06/01/2005 - 07/01/2005
  • 07/01/2005 - 08/01/2005
  • 08/01/2005 - 09/01/2005
  • 10/01/2005 - 11/01/2005
  • 11/01/2005 - 12/01/2005
  • 12/01/2005 - 01/01/2006
  • 01/01/2006 - 02/01/2006
  • 02/01/2006 - 03/01/2006
  • 03/01/2006 - 04/01/2006
  • 04/01/2006 - 05/01/2006
  • 05/01/2006 - 06/01/2006
  • 06/01/2006 - 07/01/2006
  • 07/01/2006 - 08/01/2006
  • 08/01/2006 - 09/01/2006
  • 10/01/2006 - 11/01/2006
  • 11/01/2006 - 12/01/2006
  • 06/01/2007 - 07/01/2007
  • 10/01/2007 - 11/01/2007
  • 11/01/2007 - 12/01/2007
  • 12/01/2007 - 01/01/2008
  • 04/01/2008 - 05/01/2008
  • 09/01/2008 - 10/01/2008
  • 01/01/2009 - 02/01/2009
  • 02/01/2009 - 03/01/2009
  • -------------------

    Subscribe in a reader

    اشتراک در
    پست‌ها [Atom]

    سه‌شنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۵

    ماجرای الهام
    (برگرفته از دفترچه خاطرات رئيس جمهور محبوب)

    الهام: کارکردن با مردی که زمان سرش نميشود خيلی کيف دارد(منبع

    امروز صبح که رفتم دفتر رياست جمهوری آقای غلامحسين الهام را صدا زدم. همينکه نزديک شد تا سلام بدهد دوتا چک آبدار خواباندم بيخ گوشش! پرسيد چرا ميزني؟ مگه مرض داري؟ گفتم: مرد حسابی تو منو بدبخت کردی. اين چه حرفی بود که به خبرنگار خبرگزاری فارس گفتي؟ گفتی کارکردن با فلانی خيلی شيرين است. ميدانی با اين حرف نسنجيده‌ات توی خانواده ما اختلاف انداختي؟
    ديشب وقتی خواستم به منزل برگردم همينکه کليد را توی قفل درب حياط فرو کردم متوجه شدم باز نميشه. ظاهرا قفل را عوض کرده بودند. زنگ زدم کسی درب را باز نکرد. يه نيمه آجر برداشتم و پرت کردم بسمت پنجره اتاق منزل خودمون که از بدشانسی شيشه شکست و زنم با سر و کله خونين در حاليکه مرا لعن و نفرين ميکرد چند تا لنگه کفش و دمپايی بطرف من پرت کرد. پرسيدم: خانم! چرا در رو قفل کردي؟ چی شده؟ چرا عصبانی هستي؟
    گفت: الهی که جز و جيگر بزنی مرد! کجا بودی تا اين وقت شب؟ خجالت نميکشي؟گفتم: بيخودی خودت رو ناراحت نکن. من با الهام بودم. توی دفتر رياست جمهوری داشتيم غنی سازی ميکرديم.گفت: برو همانجا که تا حالا بودی. برو پيش اون الهام خانم ورپريده. تازه از دست هاله راحت شديم پای يکی ديگه تو زندگی مون باز شده. الهی که تير غيب بيايی مرد. الهی که حناق بگيری.
    گفتم: الهام خانم کدومه ديگه؟گفت: خبه. خبه. اينقدر خودت رو به موش مردگی نزن. توی همه روزنامه ها نوشته‌اند که الهام گفته کارکردن با تو چقدر کيف داره. بلايی سر تو و اون الهام بی چشم و رو بيارم که مرغان آسمان برايتون گريه کنند
    گفتم: خانم جان! داد نزن. الان همسايه ها بيدار ميشن و آبرومون ميره. لطفا در رو باز کن بيام بالا. همه چيز رو برايت توضيح ميدم. اين الهام يک خانم نيست يه مرده.با شنيدن اين يک جمله جيغ و دادش مضاعف شد و داد زد: آی هوار. آی مردم بداد من برسيد. اين شوهر ذليل شده من رفته همجنس باز شده. من ديگه تحمل ريخت و قيافه‌ات رو ندارم. فردا بايد بريم محضر طلاق منو بدی. حالا هم برو پيش همون که تا حالا پيشش بودی.
    خلاصه ديشب کنار جوب خيابون خوابيدم و امروز بايد يه راه حلی برای اين وضعيت پيدا کنيم. يا بايد بری اسمت رو عوض کنی يا برو خونه ما تا زنم يه کتک مفصل بتو بزنه تا دق و دلش خالی بشه و از خر شيطان بياد پايين با من آشتی کنه.



    | ___________________________________________________________________________________________________

    Home